18
رادیو رو روشن گذاشتم که شاید یوخت موجی بیاد و پرت کنه حواسمو از ساحل خورشیدم.
آخه دیگه نمیاد.
نمیخواد.
خواننده ایتالیایی میخونه از رادیو. بیچاره؛
زمزمه میکنم با صدای بغضیِ خودمو خواننده :″Amore, amore, amore, amore, amore, amore
Cercami trovami fammi sentire il tuo odore
Rendimi libera
Dall'idea che io stessa ho di te
Salvami
salvami da me″″دنبالم بگرد، مرا پیدا کن؛ بگذار بوی تورا ببویم.
آزادم کن...
از تصوری که من از تو دارم.
نجاتم بده؛
مرا از خودم نجات بده.″
YOU ARE READING
french coffee
Fanfictionهرروز میاد؛ هرروز قهوه، هرروز کتاب، هرروز غروب، هرروز صداش، نگاهش، عطرش، این پسر، هرروز.. هرروز.. هرروز. a teakook story.