3
هوا که سمت غروب میره، ناخوداگاه دستگاه قهوه فرانسه رو روشن میکنم و منتظر میشم.
منتظر مشتریی که هرروز با کتابهاش میاد کنجِ کافه، قهوه فرانسه سفارش میده و به تماشای غروب از پشت پنجرههای رنگ و رو رفتهی کافه میشینه.
YOU ARE READING
french coffee
Fanfictionهرروز میاد؛ هرروز قهوه، هرروز کتاب، هرروز غروب، هرروز صداش، نگاهش، عطرش، این پسر، هرروز.. هرروز.. هرروز. a teakook story.
- Customer
3
هوا که سمت غروب میره، ناخوداگاه دستگاه قهوه فرانسه رو روشن میکنم و منتظر میشم.
منتظر مشتریی که هرروز با کتابهاش میاد کنجِ کافه، قهوه فرانسه سفارش میده و به تماشای غروب از پشت پنجرههای رنگ و رو رفتهی کافه میشینه.