10
_ بیا بریم.
+ بریم؟! کجا بریم؟
_ بریم.
خورشید دستمو میگیره.
دستاش از بلوره انگار
آروم دستشو نگه داشتم که مبادا ذوقِ بیامونِ قلبِ منتظرم باعث شه اذیتش کنم.
که خش برداره این بلورِ طلایی.
بیرون کافه، زیر آسمون گرگومیش قبل غروب، هوا رو به تاریکی میره.
اما دل من روشنه.
دستای خورشید تو دستمه.
YOU ARE READING
french coffee
Fanfictionهرروز میاد؛ هرروز قهوه، هرروز کتاب، هرروز غروب، هرروز صداش، نگاهش، عطرش، این پسر، هرروز.. هرروز.. هرروز. a teakook story.