16
خرخر سگ سیاه جلوی رومون، نگاهمو میندازه تو چشمهای قرمز و دندونهای تیزش که آمادهی دریدنه.
دنبالمون میکنه، تا پشت شهربازی تا گم میکنتمون.
نفسنفس میزنم، قلبم میکوبه، پام زوقزوق میکنه.
چش میگردونم دور و برم؛
پسرم نیست. گم کردمش.
ول کرده بالهامو.
پیداش نمیکنم.
میترسم..انگار که بچهی گم شده باشم.
نیستش، صداش میکنم، میگردم، نیست.
طلوع میکنه خورشید، دلم تاریکتر از همیشست. شب سیاهه؛
خورشیدم کو؟
YOU ARE READING
french coffee
Fanfictionهرروز میاد؛ هرروز قهوه، هرروز کتاب، هرروز غروب، هرروز صداش، نگاهش، عطرش، این پسر، هرروز.. هرروز.. هرروز. a teakook story.