۵

847 116 27
                                    

:«این، اینـ.....»

نامجون:«همون بچه ست»

میدونست قراره اتفاقه بدی میوفته ولی این دیگه زیادی بود

جانگکوک:«میفهمی چیکار کردی؟ اون بچه ای به جای من اجرا رو کرد رو میخوای پیش خودت نگه داری، خانواده اش شک نمیکنن؟»

نامجون:«جین کار رو تموم کرد»

جانگکوک:«فکر میکنی با هیپنوتیزم کردن اون خانواده درد بچه کمتر میشه؟»

نامجون اخمی کرد و خواست بلند شه و حق برادرش رو بزاره کف دستش که ابیگل کوچولو که تا الان خواب بود اعتراضی از تکون باباش کرد و اون رو محکم گرفت

مرد روی دخترش رو با پتو پوشوند و بوسه ای به گونش زد
با لحن تهدید امیزی به برادرش هشدار داد

:«برای زندگی کردن تو این جهنم نیاز به یه امید دارم، الانم امید زندگیم خوابه به هیچ عنوان بیدارش نکن»

اهی کشید و از اتاق بیرون رفت

وارد اتاق خودش شد
به دیوار تکیه داد

فلش بک *
تهیونگ:«هی اروم باش، نفس بکش»
جانگکوک قفسه سینه اش رو گرفت و نفس کشیدن براش سخت شده بود
به سنگی تکیه داد

تهیونگ به جلو خیزید و کنار جانگکوک قرار گرفت

:«من اسمت رو نمیدونم»

داشت باهاش شوخی میکرد؟ اون در حال مردن بود ولی انگار ذره ای براش اهمیت نداشت

"اسمم جونگکوکه"

بزور کلمات رو کنارهم چید

تهیونگ در حالی که قفسه سینه جانگکوک رو ماساژ میداد گفت

:«از اشنایی خوشبختم، من تهیونگم.
میتونی بهم بگی چی رو بیشتراز همه دوست داری؟»

جونگکوک که کمی حالش بهتر شده بود گفت
"مادرم و داداشام رو بیشتر از همه چی دوست دارم"

پری دریایی که احساس حال مرد بهتر شده لبخندی زد
"اونا خیلی خوش شانسن که برادری مثل تو دارن"

"تو چی تهیونگ"

"تمام اعضای خانوادم بخاطر الودگی بیش از حد دریا مردن"

"متاسفم"

تهیونگ شونه ای بالا انداخت

"خیلی وقت بود ازشون جداشده بودم ولی بازم هیچ خوشایند نبود، خیله خب دیدی حالت خوب شد"

خواست به دریا برگرده که دستش رو گرفت
ولی خیلی محکم که پری دریایی دردش بیاد

"ازت خواهش میکنم، بعد از چندین سال یکی پیدا شده که پیشم باشه، نرو"

تهیونگ لبخندی زد
"احمق باید به دریا برگردم وگرنه میمیرم در ضمن من هر روز اینجام، بعد از کارت بیا اینجا، قول نمیدم هیچ جا نرم"

با صدای افتادن از افکارش بیرون اومد و به سمت صحنه رفت

صدای برادرش رو شنید

"جیمین تو میتونی، تو از درد قوی تری"

برادرش رو دید که روی زمین افتاده و از پاش خون داره میره

یونگی:«نه نیستی کافیه»

جیمین:«تو نمیفهمی با رقص هماهنگ نیستم»

هوسوک:«درسته اون به تمرین بیشتری نیاز داره جیمین دوباره»

جونگکوک:«کافیه، اون بهترین رقاصه نیازی به صدمه زدن به خودش نی»

هوسوک:«برای مردم کمه ما نیاز به پولش داریم»

یونگی:«ما بیشتر از هر سیرک دیگه پول درمیاریم نیازی به این همه سختی نیست»

جونگکوک:«یونگی درست میگه  این همه پول رو میخوایم چیکار وقتی جیمین حتی نمی تونه راه بره»

هوسوک خنده ای کرد
و به جونگکوک نگاه کرد

:«میدونی چرا پول میخوایم؟ چون ما باید به همه جا سفر کنیم و یه پری دریایی پیدا کنیم و مادر عزیزمون رو زنده کنیم این هدف منه ولی انگار تو هدف متفاوتی داری»

جونگکوک نزدیک تر شد و غرید

:«شاید، شاید بهتر باشه از فکر و خیالات دربیایی، اون فقط یه افسانه مزخرفه بخاطر خرافات داری برادرمو از بین میبری کسی که واقعا زنده ست نه جنازه پشت ویترین»

هوسوک:«تو هیچ وقت مامان رو دوست نداشتی»

یقه هوسوک رو گرفت و از روی زمین بلندش کرد فریاد کشید

:«من دوسش ندارم؟ لعنتی یه نگاه به من بکن به بدن زمختم نگاه کن، روز اول اینطوری بودم؟ نه نبودم فقط و فقط بخاطر اینکه مادرمون رو زنده کنم تن به این کار دادم»

یونگی:«جونگکوک داری خفش میکنی»

هوسوک زیر دست جونگکوک تقلا میکرد

جونگکوک:«خوبه بزار ببینه درد چیه»

هیچ علاقه ای به ول کردنش نداشت که صدایی اون رو وادار به رها کردن هوسوک کرد

:«ولش کن»

یقه رو ول کرد

هوسوک پشت سرهم سرفه میکرد و هوا رو میبلعید

جونگکوک رو به جین کرد

:«تا کی میخوای هیپنوتیزمم بکنی؟ هیچ کدوم از ما نه همسری داریم نه بچه ای فقط به دنبال یه افسانه مسخره داریم عمرمون رو تلف میکنیم»

.
.
.
.
.

:«البته یونگی نمیشه گفت افسانه خیلیا باور دارن خون پری دریایی شفا دهنده ست»

خانم سی جی به سوال عروسک جواب داد

بعد صورتش رو به جین کرد انگار عروسک سوالی ازش پرسیده

:«همممم پری دریایی ها وجود دارن یا نه، سوال خوبیه جین من به شخصه اعتقاد دارم اگه از ته قبلت به چیزی باور داشته باشی واقعی میشه»

بعد: به اینه ای که انعکاس خودش و عروسک ها بود نگاه کرد و شمرده شمرده و اروم گفت

:«فقط کافیه باورش داشته باشی»

شش پسر خانم سی جیWhere stories live. Discover now