:«ازت متنفرم، ازت متنفرم»
پسر چشم ابی فریاد میزد و حسش رو به زن ابراز میکرد
ولی خانم سی جی عصا به دست رو به روش ایستاده بود
:«اشکال نداره یکاری میکنم توی زندگی بعدیت عاشقم باشی»
جونگکوک وقتی دید دیوار سنگی دارن نزدیکش میشن خواست فرار کنه ولی لعنت به دست و پای بستش
اونقدر گریه کرده بود که چشماش همرنگ خون بود
:«کمککککک، هیونگ کمکم کن»
با ناامیدی فریادی زد تا شاید برادراش به کمکش بیان
ولی سی جی خنده ای کرد
:«پسر کوچولو تو اخرین نفر هستی»
پسر مو بلوندش رو از صورتش زد کنار
نفسش بریده بریده شد وقتی دید بدنش داره تخت فشار میگیره
سی جی:«بذار بهت بگم چه اتفاقی خواهد افتاد، اول شونه هات میشکنه بعد استخون پات اروم شروع به شکستن میده وقتی که فکر میکنی درد تموم شده همون لحظه شکستن دنده هات غافل گیرت میکنه، اونقدر ازت خون میره که از خون ریزی میمیری»
جونگکوک باورش نمیشد سرنوشت دقیقه ایندش انقدر تلخ باشه
:«نامجون هیونگ بیا نجاتم بده»
سی جی:«اگه قوی بودی هیچکدوم از این اتفاقا نمیوفتاد، اگه چشمات و موهات مشکی بود نگهت میداشتم ولی حیف»
.
.
.
.
.
.:«درد دارم»
تهیونگ با نگرانی به جونگکوک نگاه کرد
جونگکوک اشک میریخت وبدنش رو بغل کرده بود
:«هیونگ من تنهام»
تهیونگ مرد رو بغل کرد
:«شششش اشکال نداره»
جونگکوک تهیونگ رو محکم بغل کرد
:«اون زن به من درد داد»
اشکاش رو نمیتونست نگه داره
همه اینکارا، همه این دردا بخاطر کسی بود که عذابشون داده بود؟
چرا:«مگه مادرمون نبود؟ چرا دوستمون نداشت؟»
تهیونگ از غم صدای جونگکوک اشکی ریخت
:«لیاقتتون رو نداشت»
جونگکوک:«مامانی چرا دوستم نداشتی؟ من پسر خوبی بودم»
تهیونگ کمر مرد رو نوازش کرد
:«متاسفم، خیلی متاسفم»
.
.
.
.
.
.:«به نمایش امروز خوش امدید، امشب با روی دیگر جیمین اشنا خواهید شد پس لطفا تشویقش کنید»
YOU ARE READING
شش پسر خانم سی جی
Fanfictionخانم سی جی عروسک ساز روستا با والت پیر که بسیار ثروتمند بود ازدواج میکنه به علت پیری همسرش هر شش بچه ای که متولد میشد یک روز بعد فوت میکردن بعد از فوت فرزند ششم خانم سی جی عقلش رو از دست میده و شروع به ساختن عروسک برای بچه های مردش میکنه بعد از یه...