part 3

465 101 82
                                    

جیمین با آلارمی که تنظیم کرده بود، بیدار شد. جونگکوک براش حتی یه مسواک و شوینده صورت هم روی میز قرار داد و واو!
این همون شوینده‌ای بود که خودش هرروز باهاش صورتشو می‌شست. بعد از شستن صورتش از اتاق خارج شد.

جونگکوک کل شب، از هیجان زیاد نخوابیده بود و دم صبح هم با رفتن به اتاق فرد موردعلاقه‌اش، مدتی رو صرف تماشای پسر گذروند. اون مثل فرشته‌ها خوابیده بود و جونگکوک با گذشت هر ثانیه عاشق‌تر می‌شد.

درست کردن صبحونه به اتمام رسیده بود که جیمین وارد هال شد: جیمین شیی.. به موقع حاضر شدی!

پسر با دیدن صبحونه پررنگ و اشتهاآور جئون جونگکوک، برق زدن چشم‌هاشو حس کرد: واااوو.. همشون کاره خودته؟

جونگکوک قیافه مغروری به خودش گرفت: هعیی.. بلدم یه چیزایی درست کنم تا از گشنگی نمیرم.

: این فوق العااادست جونگکوک! من تا حالا همچین صبحونه پررنگی ندیده بودم!

جونگکوک جلو رفت و صندلیو برای جیمین عقب کشید. صبر نکرد و به سمت صندلی خودش رفت: بفرما.

پسر بزرگ‌تر نشست و قبل از شروع پرسید: حالا چطور باید جبرانش کنم؟ یه بلیط وی‌آی‌پی کنسرتم یا یه دعوت به شام تو خونه با دست‌پخت افتضاحم؟

جونگکوک توی دلش فریادی از هیجان سر داد اما درمورد میمک صورتش نظری نداشت. فقط امیدوار بود که تغییری نکرده باشه: خب می‌دونی؟ دوستم تهیونگ همیشه بهم میگه من خیلی پرروئم. می‌تونم بگم هردو؟

جیمین نوشیدنیشو روی میز گذاشت و خنده بلندی سر داد.. خنده‌ای که جونگکوک آرزوشو داشت و حالا جیمین با فاصله یه میز ازش نشسته بود و اینطور می‌خندید. چطور می‌تونه برای نبوسیدن هلال ماه چشم‌هاش خودشو کنترل کنه؟

: البته که می‌تونی جونگکوک. هرطور تو بخوای. به زودی یه کنسرت دارم و خودم بلیطشو بهت می‌دم. درمورد شام هم، هروقت خودت خواستی بیا.

جونگکوک رک پرسید: آخر هفته سرت شلوغه؟

جیمین سری به معنای مخالفت تکون داد: پس شام شنبه توی خونه من!

امروز چندشنبه بود؟ سه‌شنبه؟ جونگکوک باید چهار روز دیگه صبر می‌کرد؟ اوه گاد! واقعا سخت و طاقت‌فرسا به نظر می‌رسید.
.
.
.
.
خریدهاشو روی میز قرار داد و با ابهام بهشون خیره شد. حالا باید با این گوشت چیکار می‌کرد؟ نمیشد نودل درست کنه؟ شاید باید از جین و جینا کمک می‌خواست؟ آره جیمین باید بهشون زنگ می‌زد.

نیم‌ساعت بعد از قطع تماسشون، اونها تو خونه‌اش بودن و حالا پسر درحال بازجویی شدن بود: مهمونت کیه؟

جیمین لب باز کرد تا جواب بده اما اینبار جین پرسید: اصلا چطور می‌تونی آدمی که نمی‌شناسی رو به خونت دعوت کنی؟

Yellow Where stories live. Discover now