part 11

304 54 6
                                    

: خب، حالا کجا داریم می‌ریم؟

ابرویی که جونگکوک بالا انداخت نشون می‌داد قصد لاس زدن داره و همینطور هم بود: جایی که بتونم درست نگات کنم.

جیمین با گرفتن حس دژاوو از سفر قبلیشون، لبخند زد و سرخ شدن گونه‌هاشو نادیده گرفت.

جونگکوک با رسیدن به لوکیشن موردنظرش، مکان مناسبی برای پارک کردن ماشین پیدا کرد و بعد از پیاده شدنشون توضیح داد: اینجا قراره یه ایستگاه دوچرخه سواری جدید افتتاح کنن.

جیمین نگاهی به رودخونه هان انداخت که چقدر زیبا به نظر می‌رسید. و شب بودن هم به این زیبایی دامن می‌زد. گوش به جونگکوک سپرد و درنهایت با کنجکاوی پرسید: هنوز افتتاح نشده؟ پس ما اینجا چیکار می‌کنیم؟

بوکسور ساده جواب داد: دوچرخه سواری.

سال‌های زیادی از آخرین باری که سوار دوچرخه شده بود می‌گذشت. شاید درست قبل از اینکه پدرش اون و هیونگش رو از خونه بیرون کنه! دوتایی به سمت دوچرخه‌ها حرکت کردن و جیمین با چشم‌هایی که برق می‌زدن گفت: چطور تونستی بیاریم اینجا؟ با صاحبش آشنایی داشتی؟

جونگکوک لبخند شیطونی زد و با چهره خرابکاری که به خودش گرفت زمزمه کرد: نه، دزدکی قراره انجامش بدیم!

پسر بزرگ‌تر تلاش کرد تن صداش رو پایین نگه داره: چییی؟

جونگکوک خندید و سرشو به دو طرف تکون داد. اینبار جوابی به تعجب پسر نداد و فقط دستشو کشید تا به دوچرخه ها برسن: کدومش؟

قبل از اینکه جواب بده، با نگاهی به اطراف از خالی بودنش مطمئن شد و ماسکشو پایین کشید: اون زرده..

جونگکوک اشاره دست پسر موردعلاقش رو دنبال کرد و به یه دوچرخه یک نفره زرد رنگ رسید. لبخندی زد و جلو رفت. از قبل می‌دونست اونا قفل دارن و با خودش سنجاق ریزی آورده بود.

چشم‌های جیمین با دیدن کاری که جونگکوک مشغولش بود درشت شد و " وات د هل " آرومی زیر لب زمزمه کرد. همچین آدرنالینی رو مدت‌ها حس نکرده بود و الان به وجد اومده بود. لبشو گاز گرفت و منتظر موند تا دوست‌پسرش کارشو به اتمام برسونه.
.
.
پسر بوکسور حلقه دستشو دور شکم جیمین محکم‌تر کرد و دست دیگه‌اش رو بالا برد تا پسر هم توی فیلم مشخص باشه. برجسته ترین صحنه فیلم، لبخندهای بزرگ و از ته دلشون بود که ضبط می‌شد. هیجانش رو با داد بلندی که کشید نشون داد: یوهوووو..

جیمین با احساس از دست دادن تعادل، دستشو به بازوی جونگکوک رسوند تا اونو پایین بکشونه و بزاره درست راه بره: آروم بشین بچه!

جونگکوک دستشو پایین برد اما هنوزم مشغول ضبط کردن فیلم بود. سرشو روی شونه جیمین قرار داد و با نگاهی شیفته، خیره‌اش شد. اون پسر مطمئنا یه فرشته سقوط کرده بود.

Yellow Where stories live. Discover now