part 1

846 125 44
                                    

خودشو پرت کرد رو تخت و چشم بست.. ضبط امروز، خسته‌اش کرده بود و الان فقط به یه خواب طولانی نیاز داشت. اما نه! مهم‌ترین چیز برای جیمین، چک کردن فضای مجازی حداقل برای یه بار در طی روز بود. پس موبایلشو از میز کنار تخت برداشت و روشنش کرد.

اکانت اصلی اینستاگرام و ویورسشو چک کرد و حالا نوبت اکانت‌های فیکش بود. پیام‌های تو دایرکت رو نوبت به نوبت می‌خوند و لبخندش بیشتر رنگ می‌گرفت. یکی از بزرگ‌ترین تفریحات جیمین این بود که موقع چت با افراد ناشناس، کاملا صادقانه خودش رو پارک جیمین معرفی می‌کرد و این از شانس بد اون‌ها بود که باورش نداشتن. جواب‌هایی که می‌گرفت کاملا باعث خنده‌اش میشدن:

" اوه خوشبختم بیبی.. منم سلنا گومزم "

" چیزی مصرف کردی قبل چت؟ "

" این یه تشابه اسمیه؟ "

" وقتشه از خواب بیدار شی هانی "

" آها اوکی "

وارد دایرکت دیگه‌ای شد که محتوی‌اش کاملا با محتوای پیام‌های قبلی متفاوت بود:" به زودی همو می‌بینیم.. جیمین شی! " 

لبخند رو لبش ماسید..
ترسید..
کمی فکر کرد..
و یهو صدای خندش بلند شد: ههه، حتما، ههه حتما یکی از هموناییه که بهش گفتم پارک جیمینم.

جوابش رو نوشت و سند کرد: " حتما عزیزم. به زودی می‌بینمت. فقط کجا؟ "

چند دقیقه‌ای منتظر موند اما جوابی نگرفت. پسر این پیام رو یه شوخی و فقط یه اتفاق فان در نظر گرفت، با این حال نمی‌تونست منکر حس بدی که داشت بشه. برای آخرین بار به صفحه چت نگاه کرد و قبل از خروجش از صفحه، به اسم اون فرد ناشناس نگاه کرد " جی‌کی "

.
.

وارد صفحه چت شد. ظاهرا مسیجی که برای جیمین فرستاده بود، تونسته بود توجه پسر رو جلب کنه. راضی از قدمی که برداشت، لبخند زد. هرچند که دلش می‌خواست بشینه و مدت زیادی رو صرف حرف زدن با جیمین کنه، اما فقط لازم دید نادیده‌اش بگیره و از صفحه چت خارج شد.

جونگکوک بوکسور تازه‌کار اما قهاری بود که بعد از مدت‌ها تونست سهامداری رو پیدا کنه تا با تمام شرایطش کنار بیاد و به زودی قرار بود به ساختمونی که جیمین توش زندگی می‌کنه، نقل مکان کنه. درست روبروی خونه جیمینش. و نیازی به گفتن نبود، بود؟ اون واقعا هیجان‌زده بود..

درسته که جونگکوک یه باشگاه شخصی وی آی پی با بهترین مربی‌های کشور برای خودش داشت. اما با این حال، پیدا کردن یه هکر مورداعتماد براش کلی هزینه برداشته بود و مطمئنا اگه می‌خواست با جیمین همسایه بشه، به پول کلانی احتیاج داشت. و کیه که از هزینه کردن با پول هرکی جز خودش، بدش بیاد؟

از جا بلند شد تا به اتاقش بره. باید وسایل ضروریشو جمع می‌کرد. مثلا..
پوستر‌های جیمین!

Yellow Where stories live. Discover now