last part

444 69 56
                                    

نه ماه بعد

فوق‌العاده بود. این ضبط عالی پیش رفته بود و به نظر می‌رسید آخرین برداشتشون باشه. با علامت سوال به کارگردان نگاه کرد و با تاییدی که از فشردن دو پلکش به هم به جیمین جواب داد، نفس عمیقشو از سینه خارج کرد و چشم بست. درست فکر کرد! این برداشت آخر بود و موزیک ویدیو کامل شد.

جلوی دنسرها خم شد و بعد از ایستادن، بهشون لبخند زد: ممنونم. همگی سخت کار کردین.

دختر ها و پسرهای روبروش متقابلا خم شدن و تشکر کردن. با خستگی روی اولین صندلی‌ای که دید، نشست و چشم بست. هشت ماه گذشته سخت کار کرده بود. شب و روز، حتی یک ثانیه رو هم از دست نداد و تلاش کرد. شب ها فقط دو ساعت می‌خوابید و باز کار! به حدی سرش شلوغ بود که اگه منیجرشو نداشت، مطمئنا غذا خوردن هم از یادش می‌رفت.

جیمین یه هدف مهم داشت و تمام انرژیشو پای اون گذاشته بود..
.
.
خودشو روی راحتی تک نفره کنار پنجره پرت کرد و عمیق نفس کشید. طبق عادت هرروزه‌ای که مدت‌ها پیش دچارش شد، ایمیلشو باز کرد. با بی قراری به تک تک ایمیل‌ها نگاه کرد.
اولی تبلیغات..
دومی هم تبلیغات..
سومی از کمپانی..
و چهارمی، بالاخره ایمیلی که می‌خواستو پیدا کرد.

وارد پیام شد تا کامل بخونتش. اون به همین پیام‌ها از " اون " دل بسته بود. حتی دلتنگیش رو هم با ایمیل‌هایی که هر روز ازش می‌گرفت، برطرف می‌کرد.

" سلام جیمینی..
اوه میدونی چی شد؟ امروز وقتی پیاده داشتم به سمت باشگاه می‌رفتم، از همون کافه‌ای که یه بار باهم بستنی خریدیم یه لاته و یه بستنی خریدم. البته می‌دونم ترکیب خوبی نمیشن ولی خب دلم هردوشونو می‌خواست! آهاا داشت یادم می‌رفت. یه پسر بچه کوچولو جلوم ایستاد و طوری با لبخند ازم درخواست بستنی کرد که نتونستم مخالفت کنم. آخه می‌دونی چیه؟ اونم وقتی خندید چشم‌هاش درست مثل چشم‌های تو شکل ماه شده بود. و من به این فکر کردم که چقدر دلتنگتم. البته من هرروز دلتنگتم. حتی وقتی داشتم بستنی می‌خریدم هم به تو فکر می‌کردم ولی اون لحظه به حدی دلتنگ شدم که دلم می‌خواست اون بچه رو بغل کنم شاید عطرش همونی باشه که تو داری!

ولی ممکن بود منو با یه فرد پدوفیل اشتباه بگیرن و پرتم کنن زندان..

جیمیناا.. من واقعا دلتنگتم. حتی توی رسانه‌ها هم خبری ازت نیست تا حالتو بدونم. عکس جدیدی هم ازت نیست تا کمی از دلتنگیم رفع بشه. می‌شه حداقل امروز به ایمیلم جواب بدی؟ لطفا؟

جیمین من قسم میخورم.. "

جیمین ادامه این جملات رو از بر بود. جونگکوک می‌خواست بگه واقعا قصد آسیب زدن بهشو نداشته و فقط عاشقش بوده. حتی تصمیم داشته اگه بعد از مدت کوتاهی به هم نزدیک نشدن، از اون آپارتمان بره.

جیمین تمام اینها رو از حفظ بود. و درسته! اون اوایل ناراحت بود و ترسیده. اعتمادش شکسته بود و نمیتونست درست تصمیم بگیره. چون محض رضای گاد جونگکوک یه استاکر بود. هرچقدر هم جیمین عاشقش بوده باشه!

Yellow Onde histórias criam vida. Descubra agora