part 12

324 57 19
                                    

از فرودگاه یه تاکسی گرفت تا به هتل برسه. می‌شد گفت مسیرش تقریبا طولانی بود. نگاهش به بیرون بود اما ذهنش جایی حوالی سه هفته قبل..

وقتی بهوش اومده بود مادر و پدرش، جیمین، مربیش، تهیونگ و جین اونجا بودن.

مربیش از قبل با جیمین آشنا شده بود و می‌دونست اون دوست‌پسرشه.. پدر و مادرش فقط خبر داشتن که جونگکوک دوست‌پسر داره و تا به حال پسر آیدل رو ندیده بودن چون توی ژاپن زندگی می‌کردن.

و خب، اونطور که به نظر میومد آشناییشون خوب پیش رفته بود.

وقتی تهیونگ گفت قدر دوست‌پسرتو بدون چون از کنسرتش فرار کرده تا پیشت باشه تعجب کرد و توضیح کامل خواست.

هرچند توی دلش پروانه‌ها حرکت می‌کردن و لب‌هاش التماس می‌کردن برای بوسیدن پسر، اما در ظاهر فقط پسرشو سرزنش کرد..

بعد از اون جیمین مجبور شد به کمپانی توضیح بده که دوست‌پسر داره. درسته که این خلاف قوانین بود اما جیمین قرار نبود بخاطر یه قانون مزخرف، از پسر موردعلاقه‌اش دست بکشه. اونجا هم کلی سرزنش شده بود. سهام کمپانی تا دو هفته سقوط داشت. همه ازش عصبانی بودن و کلی هیت گرفت.

حالا بعد از سه هفته جیمین برای تورش به لس آنجلس سفر کرده بود و جونگکوک بعد از سه روز ندیدنش دلتنگ بود. طی تصمیمی یه بلیط به مقصد لس آنجلس گرفت و حالا اونجا بود.. جلوی هتل.

از قبل با منیجر پسر هماهنگ شده بود تا سوپرایزش کنه. کارت اتاق رو ازش تحویل گرفت و وارد شد. درو بست و جلو رفت. جیمینش خواب بود. با لبخند کمرنگی بهش نگاه کرد. بیدارش نمی‌کرد.. مطمئنا دوست‌پسرش خسته بود!

تلاش کرد بی سر و صدا لباسهاشو عوض کنه و درنهایت روی تخت دراز کشید. جیمین چطور بدون بغلش خوابیده بود؟
.
.
بی میل چشم‌هاشو باز کرد و خمیازه کشید. هنوز هم توانایی خوابیدنو داشت. روشو برگردوند تا بتونه بهتر جونگکوکو بغل کنه و دوباره چشم بست. اما..

با شوک چشم‌هاشو باز کرد. طوری که حتی خودش هم حس می‌کرد امکان پاره شدن رگ‌هاش وجود داشت. جیمین الان لس آنجلس بود. جونگکوک هم قاعدتا باید کره می‌بود پس این؟

این یه سوپرایز بود؟ خندید و با ذوق خودشو روی پسر پرت کرد. البته حواسش بود به دست گچ گرفته‌اش ضربه نزنه. صورتشو توی دست گرفت و اونقدری بوسه بارونش کرد تا بیدار بشه.

با باز شدن چشم‌های جونگکوک، اول روی پلک سمت راست و بعد پلک سمت چپ رو بوسید: دلم برات تنگ شده بود.

جونگکوک راضی از جوابی که برای سوپرایزش گرفت لبخند زد و دستشو به گردن پسر رسوند: منم دلتنگت بودم.. بیبی.

و اینبار بوسه عمیقی شکل گرفت.
.
.
.
.
وارد خونه شد و دنبال جیمین گشت. مدت‌ها از کامل شدن دیزاین خونه پسر می‌گذشت اما اون همونطور که اول به شوخی از جیمین خواست پیشش بمونه، حرفشو به کرسی نشوند.

Yellow Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang