یکی از عادتهایِ بدِ مستی جیمین، نخوابیدنش بود. محض رضای گاد همه بعد از مستی حتی بدون کمی تکون خوردن میخوابیدن اما اون مدام باید توی جاش جابجا میشد تا صبح بشه و کل روز جدید رو با سردرد طی کنه!
نگاهی به جونگکوک که کنارش خواب هفت پادشاه رو میدید انداخت. دیشب قبل از بوسهاشون، پسر زمزمه کرده بود "دوستت دارم" و بعد میشد گفت بیهوش شد.
با هر سختیای بود بوکسور عضلهای رو تا اتاق برد و بلافاصله روی تخت پرتش کرد. و اینکه حالا مطمئن شده بود اون حجم از عضله، واقعا عضله خالصن چون پسر کاملا سنگین وزن بود!با شنیدن صدای ناله از جونگکوک، بی حال و متعجب سرشو به سمت پسر چرخوند.. احتمالا اون داشت یه خواب بد میدید. جیمین محو چهره پسر شد و کاملا اون صدای ناله رو فراموش کرده بود. اخم میون ابروهاش، باعث لبخند کوچیکی رو لب جیمین شد و دهن باز شدهاش، اون لبخند رو عمق داد.
"خیلی کیوته"
این جمله از ذهنش گذشت و تا خواست روشو برگردونده، جونگکوک شروع به تکون دادن بدنش کرد.زیر لب زمزمه کرد: داره خواب بد میبینه؟
بعد از کمی مکث، دوباره نالهای از دهن پسر بیرون اومد که جیمین نگران نیمخیز شد: ولی این شبیه خواب بد نیست.. باید بیدارش کنم؟
با کمی شک دستشو جلو برد اما قبل از اینکه اسم پسر رو به زبون بیاره، چشمش به میله پرچمی که برافراشته شده بود افتاد. با پا ضربهای به رون پسر وارد کرد که باعث شد جونگکوک از لبه تخت به پایین پرت بشه. اون صدای مهیب ناشی از افتادن جونگکوک رو نادیده گرفت و بلند فریاد کشید: وات د فاک جونگکوک؟ چه مزخرفی داشتی میدیدی؟
جونگکوک گیج سرشو بلند کرد و به پسر خیره شد: ها؟
جیمین نگاهشو به سمت اون میله پرچم برگردوند: خودتو جمع کن عوضی!
پسر بوکسور آب دهنشو قورت داد و رد نگاه جیمین رو دنبال کرد. اوه، بچهاش از خواب بیدار شده بود. همونطور که غر غر میکرد از روی زمین بلند شد تا روی تخت دراز بکشه: خب مگه چیه؟ خودت هیچوقت اینطوری نشدی؟
پسر بزرگتر چشمغره رفت: شدم ولی نه وقتی کسی کنار..
با شنیدن صدای خروپفی که از گلوی جونگکوک بلند شد، چشم غرهای بهش رفت و جملهاش رو تموم نشده باقی گذاشت. به پسر پشت کرد تا بلکه بتونه بخوابه.
.
.
هنوز یه ده دقیقه فاکی نگذشته بود که خروپفهای جونگکوک جاشو به ناله داد. جیمین چشم درشت کرد و دوباره روشو به سمت پسر برگردوند. ضربهای به بازوش وارد کرد: هی.. پاشو برو تو حمام یه دوش بگیر یا خودتو تخلیه کن!جونگکوک خمار از مستی بعد از الکل، چشم باز کرد و دوستپسرشو توی فاصله کوتاهی از خودش دید. سعی کرده بود صدای بچهاش رونادیده بگیره و بخوابه تا اون هم خودش خسته بشه و از کار بیفته اما انگاری اون بچه قرار نبود تا وقتی همبازی پیدا کنه، ساکت بشه. با تیر کشیدن زیر شکمش، نیازمند زمزمه کرد: آههه.. جیمین من..
YOU ARE READING
Yellow
Romance:قلبم داره برای تو میشه جونگکوک! امیدوارم اینو یادت بمونه و خوب از قلبی که میدم دستت مراقبت کنی. ☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆ : عوضی! تو یه عوضی ای که حتی به حریم خصوصیم هم رحم نکردی. ژانر: روزمره، عاشقانه