یک هفتهی تمام از تصمیمشون بر تلاش برای رفتن به فوبوس گذشتهبود.
همه صد درصدِ خودشان رو گذاشتهبودن تا جدا شدن از مریخ رو شدنی کنن.
هری:« چهقدر دیگه مونده سم؟»
سم یکی از سیمها رو چید:« دیگه تمومه. میتونیم بریم.» و از محفظهی موتور فضاپیما خارج شدن.
هری در محفظه رو بست:« بهنظرت کِی میتونیم راه بیوفتیم؟»
از نردبان فلزی بالا میرفتن و این فضا به نظر هری سرد و بیشاز حد تنگ بود.سم:« فکرمیکنم اگه همینطوری پیش بریم نهایتاً تا یکی دو هفته دیگه میتونیم حرکت کنیم.»
این زمان زیادی نبود. اگه همهچیز خوب پیش میرفت؛ این خود موفقیت بود.
از فضاپیما خارج شدن و به سمت پایگاهشون راهافتادن.سم:« میلی و کاترین کجان؟»
هری:« فکرکنم رفتن صفحهها رو چک کنن.»
سم از حرکت ایستاد:« عه پس منم میرم پیششون اگه کمک خواستن بهشون کمک کنم. میبینمت هری.» بهسرعت گفت و مشتی به بازوی هری زد و از اونجا دور شد.
هری در پایگاه رو باز کرد و کلاهشو برداشت. اولین چیزی توجهش رو جلب کرد؛ سرمای شدیدی بود که به صورتش برخورد کرد و تنش رو به لرز انداخت.
قبل از اینکه لباس مخصوصش رو دربیاره؛ نگاهشو دورتادور پایگاه چرخوند و روی لویی که با یک لباس ضخیم خودش رو روی صندلی مچاله کرده بود و به خواب رفتهبود، ثابت موند.
نزدیکتر رفت و با دقت بیشتری لویی رو برانداز کرد.
صورتش از سرما سرخ شدهبود و تنش آرام میلرزید.
با پشت دستش صورت لویی رو لمس کرد و از سرمای پوستش هری هم به لرزه در اومد.
درک نمیکرد چرا لویی باید دمای پایگاه رو تا این حد پایین بیاره که باعث بشه آدم از سرما منجمد بشه!
باید لویی رو بیدار میکرد تا بره تو اتاقش بخوابه. اینجوری بدنش درد میگرفت. ولی خب این لویی که هری میدید بهقدری تو خواب مظلوم به نظر میرسید که هری توانایی بیدار کردنش رو نداشت.
دلش نمیخواست خوابشو بههم بزنه.
هری دستشو بین موهاش فرو کرد و همونطور که بدون هیچ چارهای وسط پایگاه ایستادهبود به این فکر کرد که شاید بهتر باشه لویی رو تا اتاقش بغل کنه. چون واقعا دلش نمیاومد لوییای که کلاه لباسشو تا روی پیشونیش و آستیناشو تا نوک انگشتاش پایین کشیده و به آرومی تو خواب میلرزه رو بیدار کنه پس به آرومی به سمتش خم شد و یکی از دستاش رو زیر زانوهای لویی و اونیکی رو زیر گردنش گذاشت و لویی رو بلند کرد.
YOU ARE READING
Where the stars live [L.S]
Fanfictionمن قبلاً زمین رو خونهٔ خودم میدونستم.... ولی حالا خونهم رو چندین مایل دورتر از زمین پیدا کردم... خونهی من تویی...