مقصد

37 8 0
                                    

با صدای آزاردهنده‌ی ساعت دیجیتال روی میز از خواب پرید.
با خواب‌آلودگی به سمت توالت حرکت کرد و به صورتش آب پاشید.

به تصویر خودش تو آینه نگاه کرد.
به چشم‌های خسته و سرخش و به موهای به هم ریخته‌اش.
این اواخر خستگی امونش رو بریده‌بود.

به سمت اتاق به هم ریخته‌ش رفت و کت رسمیش رو پوشید و بدون عوض کردن شلوارکش، لپتاپش رو روشن کرد.
تا ویندوز لپتاپ قدیمیش بالا می‌اومد، از پنجره بیرون رو نگاه کرد.

خونه‌ی کوچکش نزدیک ساحل بود و مرغ های دریایی روی سیم‌های برق داخل کوچه‌ی رو به ساحل می‌نشستن.
لپتاپ که روشن شد، لینک جلسه رو بازکرد.
موقع بازکردن وب‌کمش، مطمئن شد به هم ریختگی اتاقش تو قاب تصویر نباشه.

«خب مثل اینکه آقای هوران هم به ما پیوستن.»

هوران تمام تلاشش رو کرد تا چشم‌هاش رو تو حدقه نچرخونه:« سلام آقایون و خانم کالینز متأسفم بابت تأخیر.»
خانم کالینز:« تأخیر جزوی از عاداتتون شده... داشتیم درباره‌ی مأموریت آقای استایلز و همراهشون بحث می‌کردیم.»

هوران آهی کشید و گفت:« بله از موضوع اطلاع دارم. تونستید ارتباط برقرار کنید یا نه؟»
مردی که عینک و موهای جوگندمی داشت، با تعلل گفت:« خیلی وقته نتونستیم ارتباطی بگیریم... نه با گروه استایلز و نه با گروه تاملینسون... اگه هری و کاترین به مریخ رسیده‌بودن، الان می‌تونستن بقیه رو برگردونن، حتی اگه نمی‌تونستن با ما ارتباط برقرار کنن. اما چیزی که ما فکر می‌کنیم اینه که مأموریت اون‌ها موفقیت‌آمیز نبوده و به تیم آقای تاملینسون نرسیده‌ن.»

هوران سری تکان داد و گفت:« مشکل چیه که تا به مریخ می‌رسن ارتباطشون رو از دست می‌دن؟!... هرچند من فکر می‌کنم اگه باهاشون ارتباط داشتیم هم کاری از پیش نمی‌رفت... مشکل احتمالا از چیز دیگه‌ایه.»
«مثلاً چی؟»

« ما هری استایلز رو به عنوان خلبان مأموریت انتخاب کردیم چون تو حرفه‌ش بهترین بود. واقعا فکر می‌کنید ممکنه اشتباه از اون بوده باشه؟! محاله!... من مطمئنم اگه فضاپیماش مشکلی نداشته باشه، استایلز تونسته روی مریخ فرود بیاد... هر مشکلی که هست منشأش از مریخ شروع شده.»

سکوت جلسه رو فرا گرفت. یعنی واقعا تونسته‌بودن روی مریخ فرود بیان؟ یعنی ممکنه هنوز زنده باشن؟ پس چرا بر نمی‌گردن؟
خانم کالینز:« شما چه فکری می‌کنید آقای هوران؟»
هوران چشم‌هاش رو به مرغ های دریایی روی سیم برق دوخت. شاید هم به انعکاس صورت خودش روی شیشه.
البته که تو ذهنش فکرهای زیادی داشت.

« باید بهش فکرکنیم خانم. همه چیز الان در حد حدس و گمانه.»
«البته ولی ما باید خیلی سریع اقدام به انجام....»
و هوران دیگه توجهی به خانم کالینز وراج نداشت. فقط نگاهش به اون بود و سر تکون می‌داد دریغ از اینکه ذره‌ای از حواسش به اون باشه.

Where the stars live [L.S]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt