🎵Go slowly by Radiohead
———————————————————————[فلش بک]
«اون ستاره رو میبینی لویی؟»
به نور کمجون و کوچکی که جوانا بهش اشاره کردهبود، نگاه کرد.
جوانا:« اون مریخه.»
لویی همونطور که روی زمین خنک دارز کشیدهبود به مادرش نگاه کرد:« از کجا فهمیدی مریخه مامان؟»جوانا دستش رو روی موهای نرم و لَخت پسرش کشید.
چشمهای آبیش که لویی هم ازشون به ارث بردهبود، زیر نور کمسوی ماه میدرخشیدن.
جوانا:« به رنگش دقت کن... نورش قرمز به نظر میاد.»
لویی چشمهاش رو ریز کرد و مریخ رو زیر نظر گرفت.
درسته. نور مریخ در مقایسه با بقیه ستارهها و سیارههای توی آسمون قرمزتر بود.لویی:« مامان..»
جوانا:« جانم؟»
لویی از جا بلند شد و نشست و دستهاش رو دور گردن مادرش حلقه کرد.لویی:« میخوام وقتی بزرگ شدم برم مریخ... میخوام اولین کسی باشم که میره مریخ. »
جوانا لبخندی زد و دستهاش رو دور بدن نحیف پسرش پیچید:« این رویای خیلی قشنگیه بلو.»لویی سرش رو روی شونهی جوانا گذاشت و موهای قهوهای و بلندش رو به بازی گرفت.
لویی:« همین؟ یعنی فقط یه رویا میمونه؟»جوانا صورت لویی رو بین دستهاش گرفت و به آینهی چشمهاش نگاه کرد:« من مطمئنم وقتی تو بخوای همهی رویاها به واقعیت تبدیل میشن و من تا آخرش پشتتم و بهت میگم برووو بلو کوچولوی من! »
جوانا شروع کرد به قلقلک دادن پسربچه و صدای قهقهههاشون تو تاریکی شب طنین مینداخت.
***
چند ساعتی از جلسهشون با لیدی فوبوس گذشتهبود و بعد از شنیدن شرط، هر کس با ذهن مشغولش در سکوت دستوپنجه نرم میکرد.
بعد از ملاقات، لیام اونها رو به یه خونهی مجلل و در عین حال مدرن رسوند و بهشون گفت اگه به چیزی نیاز داشتن، باهاش تماس بگیرن اما هیچکدوم ذرهای توجه به حرفهاش نداشتن...
میلی ضربهای به در اتاق کاترین زد و وارد شد.
با دیدن سم و کاترین که روی تخت نشستهبودن، لبخند کمجونی زد و تن خستهش رو کنارشون انداخت.میلی:« خسته به نظر میاین.»
سم موهای بلند میلی رو به هم ریخت:« خودت رو دیدی؟»
میلی موهاش رو از جلوی چشمش کنار زد و دستهاش رو به پیشونیش فشار داد:« سرم درد میکنه.»
کاترین میلی رو سمت خودش کشید و اون هم از خداخواسته سرش رو روی پای کاترین گذاشت تا کاترین سرش رو ماساژ بده.اتاق تو سکوت غوطهور بود و هیچکس حتی دلش نمیخواست راجع به اون موضوع صحبت کنه.
میلی:« حالا چه کار کنیم؟»
جملهای که نهایت سردرگمی آدم رو نشون میده!
YOU ARE READING
Where the stars live [L.S]
Fanfictionمن قبلاً زمین رو خونهٔ خودم میدونستم.... ولی حالا خونهم رو چندین مایل دورتر از زمین پیدا کردم... خونهی من تویی...