شروعی دوباره؟

39 6 33
                                    

Take a moment to breathe 🎵
این پارت رو با یه اهنگ احساسی گشنگ بقونید 🥲
———————————————————————

نمی‌فهمیدم دارم کجا می‌رم. نمی‌فهمیدم دارم چه‌کار می‌کنم.
فقط فهمیدم دارم از یه کوه نسبتاً بلند بالا می‌رم. برام فرقی نمی‌کرد.

مغزم انقدر درگیر بود که نمی‌دونستم دارم چه‌کار می‌کنم. تا همین الانش هم احتمالاً زیادی از پایگاه دور شده‌بودم.
چه فرقی می‌کرد؟

الان اصلاً تحمل دیدن هیچکس و هیچ‌چیز رو نداشتم.
اون گفت قلبشو درگیر کرده‌م؟ فکرمی‌کنه اون قلب بیچاره‌ی منو درگیر نکرده؟!

ولی این رسمش نیست. اینکه با کسی که ازش خوشت اومده اونطوری رفتار کنی.
اون گذاشت من برم و جلوم رو نگرفت. بخاطر بی‌اهمیتی اون من الان تو این خراب‌شده گیرافتادم و هیچ ایده‌ای ندارم الان کجام.
لعنت به این شانس و اون پسر پر ادعا که فکرمی‌کنه ازم خوشش میاد ولی نمی‌دونه دوست‌داشتن یعنی چی.

خدایا... آخه تو این موقعیت وقت این بود؟؟
فکرکنم خدا نمی‌خواسته منو به وجود بیاره و یه اشتباهی تو کارش ایجاد شده‌بوده. بخاطر همین هم داره هرچی می‌تونه بلا سر من میاره!
بسه دیگه... بسه...

بالای کوه که رسیدم روی زانوهام فرود اومدم و شروع کردم به گریه‌کردن. بغض داشت خفه‌م می‌کرد. هرچقدر هم که هق‌هق می‌کردم نمی‌تونستم قلبم رو سبک کنم.

دست‌‌ها‌و‌پاهام سست شده‌بودن. روی کوه دراز کشیدم و همین‌طور که اشک‌هام از گوشه‌ی چشمم سرازیر می‌شدن، به سمت گوش‌ها و موهام می‌غلتیدن و صورتم رو خیس می‌کردن.

این‌قدر گریه‌کردم که متوجه نشدم کی چشمام بسته شدن و روی کوه تو سرمای این خاک غریب به خواب رفتم...

***

[د.ا.د لویی]

میلی با شتاب به سمتم اومد:« چه غلطی کردی لویی؟ بهش چی گفتی؟؟»

چشمامو تو حدقه چرخوندم. من خودم به اندازه‌ی کافی عذاب‌وجدان دارم.

میلی:« اصلا می‌دونی داری چه‌کار می‌کنی؟ می‌خوای یکی دیگه‌مون هم از دست بدیم؟!»

با شنیدن جملهٔ آخرش انگار که قلبم از حرکت ایستاد.
از روی صندلی بلند شدم و روبه‌روش ایستادم و فریاد زدم:« ساکت شو میلی تو هیچی نمی‌دونی!!»

چندثانیه همون‌طور بهم نگاه کرد و من جمع شدن اشک رو تو چشماش دیدم.
لویی لویی لویی!! تو داری چه غلطی می‌کنی لعنتی!!!

میلی با عصبانیت و بغضی که سعی در پنهان کردنش داشت، با صدای بلندی گفت:« ما فقط ازت یه سوال پرسیدیم؛ اینکه دوستش داری یا نه. و تو مثل یه دیوونه داری همه‌چی رو به هم می‌ریزی!»

Where the stars live [L.S]Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon