تقریبا 2 هفته ای از کشته شدن پدرش میگذشت و اون بالاخره اینجا بود
جلوی ورودی کاخ سلطنتی
نگاهی به هانبوک درباریش انداخت و دستی روش کشید
کمی کلاهشو مرتب کرد که صدایی توجهش جلب کرد
+تو باید لوهان باشی درسته؟
لوهان سرشو سمت منبع صدا چرخوند که با سوهو مواجه شد و به سرعت احترام گذاشتم
-وزیر اعظم...
سوهو لبخندی زد
+نیازی به تشریفات نیست، دنبالم بیا کارای زیادی داریم که انجام بدیم
همونطور که همراه لوهان وارد قصر میشد، ادامه داد
+از امروز تو قراره به من کمک کنی و دستیار من باشی
-تمام تلاشمو برای کمک بهتون انجام میدم قربان
+خوبه خوبه، من همیشه جوونای پر انرژی رو تحسین میکنم
قصر بزرگ، بهتره چند جایی که بیشتر باهاش کار داریم بهت نشون بدم که گم نشی
همونطور که پشت سوهو راه میرفت، سعی میکرد همه راه ها رو به خاطر بسپره
باید میفهمید دلیل اتفاقی که برای پدرش افتاده چیه
با رسیدن به وزاتخانه ، رو به پسر پشت سرش کرد
+اینجام محل کارت ، تمام گزارش های مربوط به بخش های دیگه اول به اینجا فرستاده میشه و بعد بررسی اگر نیاز باشه به امپراطور گزارش میشه ، در غیر این صورت بایگانی میشه
-به خاطر میسپارم
*جناب وزیر اعظم
سوهو به سمت خواجه ای که صداش زده بود برگشت
+اوه خواجه چویی
و خطاب به لوهان گفت
+خواجه چویی ، از مسئولین قدیمی اینجا هستن ،میتونی ازشون سوالاتو بپرسی
لوهان احترامی به خواجه چویی گذاشت
-شیائو لوهان هستم ،همکاری با شما باعث افتخارم
خواجه بزرگ سال لبخندی زد و سری تکون داد
*وزیر اعظم ،امپراطور شما رو احضار کردن
سوهو سری تکون داد
+وزارتخونه رو به لوهان نشون بدین و کارایی که لازم انجام بده، بهش بگین.
*بله قربان
با رفتن سوهو تعدادی از کارکنان جوون تر سمت لوهان اومدن
*پس تو دستیار جدید هستی
نگاه لوهان سمت پسری که میخور ازش کوچیکتر باشه ،رفت
-بله..شیائو...
که پسر پرشور روبهروش حرفشو قطع کرد
*تو لوهانی ..حرفت همه جا پیچیده
YOU ARE READING
Letalis
Fanfictionخلاصه: ولیعهد یه کشور که پادشاه ظالمی داره، عاشقِ یه پسر میشه! پادشاهی که حتی به بچههای خودش هم بی اعتنایی میکنه و ولیعهدش، کسی که جایگاه پادشاهی رو محکم میکنه، به مرزها میفرسته و مقدمهی ملاقاتش رو با مرد مرموز داستانمون فراهم میکنه! دست سرنوشت...