Chapter 15

199 32 0
                                    

با نزدیک شدن به دروازه شهر،نگاه کلی به هیاهوی جمعیت و صف تقریبا طولانی از مردمی که میخواستن وارد شهر بشن، انداخت

همونطور که روی اسب نشسته بود، کمی سرشو به عقب چرخوند نیم نگاهی و به جونگین و کیونگسو یی که روی لبه گاری نشسته بودن و گاوی که محرک گاری بود رو هدایت میکردن انداخت و با تکون دادن سرش علامت آماده باش بهشون داد

فلش بک

نگاهش به بکهیونی که همراه با یه گاری که بار گوشت داشت و بهشون نزدیک میشد، بود

-با این میخوای چی کار کنی؟

+شما رو مخفی کنم..

و در ادامه حرفش به جونگین و کیونگسو اشاره کرد

+بارشو خالی کنید

که با مکث هر دو نفر نیم نگاهی بهشون انداخت

+با نگاه کردن این گاری خالی نمیشه...

که بلافاصله جونگین مشغول خالی کردن بار گاری شد و به دنبالش کیونگ با اشاره چان به کمک جونگین رفت

-مطمعنی این راه جوابه؟

نیش خندی زد و با سمت چان چرخید

+این مسئله کوچیک تر از چیزیه که بخواین راجبش نگران باشید

پایان فلش بک

رسیدن به دروازه ورودی مساوی شد با متوقف شدنشون توسط نگهبانان

~هی تو، بارت چیه؟

بکهیون لبخندی زد و از اسبش پیاده شد

+قربان، این بار گوشت برای فروش به پایتخت اوردمشون

نگهبانی که قیافه اخمو و تاریکی داشت با همون بدخلقی ادامه داد

~مجوزتو نشون بده

+او بله بله حتما

به سرعت نشان مجوزی که از قبل آماده کرده بود رو از داخل لباسش بیرون آورد و به نگهبان نشون داد

~اوممم

نگهبان خسته بازرسی سر سری کرد و در آخر بعد کمی دادن کمی رشوه و مقداری گوشت، اجازه ورود رو بهشون داد

بعد از ورود با پایتخت و طی کردن مسیری

وقتی مطمعن شد از نگاه نگهبان ها دور موندن وارد کوچه های خالی از آدمی پایتخت شدن و بعد از گذروندن چند راه مخفی و میانبر به مکان مورد نظرش رسید

مسافرخونه نسبتا قدیمی بود و مشتری زیادی نداشت و همین بهترین دلیل برای انتخاب اون مکان بود

به محض ورود بکهیون تمام افراد داخل مسافرخونه به سرعت زانو زدن و تعظیم کردن

با وارد شدن گاری داخل حیات مسافرخونه به سرعت درهای عمارت بسته شد

LetalisWhere stories live. Discover now