Chapter 14

169 30 0
                                    

از اخرین برخوردی که با پسر یخی داشت حدودا یک هفته ای میگذشت و به هر ترفندی که بود بعد از اون رسوایی ابرو بری که داشت ازش دوری میکرد

تو همون زمان بیشتر با قصر اشنا شده بود و تقریبا همه کار هایی که سوهو بهش میسپرد و بدون کمک و مشکلی خودش انجام میداد

کم کم هوا رو به تاریکی میرفت و با اومدن سوهو به اتاقش از جاش بلند شد و تعظیمی کرد

-وزیر اعظم

_اوه راحت باش...

نگاهی به میز لوهان انداخت

_انگار هنوز کار داری

-بله کمی از طومارها مونده که باید چک بشه و فردا بهتون تحویل بدم

سوهو سری تکون داد

_جوون پر انرژیی هستی...این خیلی خوبه

خنده ای کرد که صدایی توجهشونو جلب کرد

+اگر وزیر اعظم مشکلی نداشته باشن من میتونم به جناب شیائو کمک کنم

با دیدن سهون تقریبا سرجاش خشک شده بود و نمیدونست چه واکنشی نشون بده

_ جناب اوه .. خیلیم عالیه , به جناب شیائو کمک کنید زود تر کارش تموم شه

-امم قربان نیاز نیست وقت جناب اوه بگیرم...

اما نزدیک شدن سهون باهش باعث شد حرفش یادش بره

+مشکلی نیست قربان

حس کرد روح از بدنش جدا شد

بعد رفتن سوهو هر دو پشت میز نشستن و مشغول خوندن طومارها شدن

هر چند لحظه یه بار زیر چشمی به سهون نیم نگاهی مینداخت و خودشو بابت گندی که زده بود فوش میداد

فلش بک

بینیشو بالا کشید و به خاطر سردی هوا کمی تو خودش جمع شد

+لوهان بچه بازی درنیار بیا برو خونه...

-نمیخوامممممم

دستاشو رو گوشش گذاشت و با همون حالت مستی ادامه داد

-نمیخوام...نمیخوام...نمیخواممممممم

سهون پوفی کشید و دستاشو از گوشش برداشت و محکم گرفت

+پس کجا میخوای بری؟؟؟ یه کار نکن همینجا بزارمت و خودم برم!!!

با حرف سهون بغض کرد

-میخوای ولم کنی؟؟؟

سهون با دیدن بغض لوهان که هر لحظه ممکن بود بترکه چشماش درشت شد

+نه نه منظورم این نب...

گریه لوهان حرفشو قطع کرد

دستشو رو پیشونیش گذاشت و نفس عمیقی کشید

-خیلی بدجنسییی...همه میگفتن خیلی خشک و یخی ولی من باور نکردم

اما الان میبینم راست میگن

LetalisOnde histórias criam vida. Descubra agora