بر خلاف انتتظار بک ،بعد از اجرای حکم ،چانیول بدون مقاومتی همراه بک برگشت
با رسیدن به مسافره خونه دست چان که داشت به سمت داخل رو گرفت
+لطفا کار احمقانه انجام نده
چیزی تا تموم شدن همه چیز نمونده ، بقیه کارارو بسپر به من
چان نگاه خالی از احساساتشو به بک داد
-قراره یکی از افراد ارتش سرخ به دیدنم بیاد نشانی که باید نشون بده یه انگشتر سرخ با طرح اژده ها هست
با تموم شدن حرفش ازش بک جدا شد و به داخل مسافرخونه رفت
بکهیون نفس عمیقی کشید و رو به کیونگسو
+از کنارش تکون نخور
_اطاعت
با رفتن کیونگ رو به جونگین کرد
+چند نفر بزار مراقب باشن
جونگین سری تکون داد و با رفتنش جونگده وارد حیاط مسافرخونه شد
~ارباب..
رو به جونگده کرد
+تعدادی از افراد جمع کن و تو زمان مناسب جسد شاهزاده رو از پایتخت خارج کن
کنار همسرشون دفن کنید و پیش بچه ها برو
~ارباب اجازه بدین کنارتون بجنگم
دستی رو شونه جونگده گذاشت
+کاری که گفتم انجام بده
جونگده سری خم کرد
~اطاعت
.
.
اسمان سرخ ،غروب افتاب رو به همه نشون میداد
همونطور که به بیرون خیره بود صدای بکهیون و افرادشون میشنید که داشتن راجب نحوه حمله به قصر صحبت میکردن
بک نیم نگاهی به چانیول انداخت و خطاب به لی و سهون گفت
+کمی بیرون منتظر بمونید
هر دو بعد از احترام کوتاهی از اتاق خارج شدن
با ساکت شدن اتاق سرشو کمی چرخوند که با بکهیون ،که کنارش ایستاده بود مواجه شد
همراه چان به اسمون خیره بود
+پنج روز دیگه ،همه چیز تموم میشه
-درسته
+سرورم...
-بهت گفتم وقتی تنهاییم اینجوری صدام نکن!
بک دست چان گرفت و به سمت خودش چرخوند
+چانیول...
دستی رو گونش کشید و لبخند اطمینان بخشی بهش زد
چان کمی جلو اومد و بی حرفی بک رو به اغوش کشید و سرشو رو شونش گذاشت
بکهیون اروم پشت پسر رو به روشو نوازش میکرد
ESTÁS LEYENDO
Letalis
Fanficخلاصه: ولیعهد یه کشور که پادشاه ظالمی داره، عاشقِ یه پسر میشه! پادشاهی که حتی به بچههای خودش هم بی اعتنایی میکنه و ولیعهدش، کسی که جایگاه پادشاهی رو محکم میکنه، به مرزها میفرسته و مقدمهی ملاقاتش رو با مرد مرموز داستانمون فراهم میکنه! دست سرنوشت...