Part12

1.4K 294 60
                                    

دست‌هاش رو به سینه‌های خودش چسبوند تا فضای بیشتری داشته باشن. هر دو گرگینه روی مبل سه‌نفره به پهلو و سینه‌به‌سینه‌ی هم دراز کشیده بودن و به همدیگه نگاه می‌کردن.
کمر آلفا فقط در حد دو بند انگشت با لبه‌ی مبل فاصله داشت که به لطف قرارگرفتن دست تهیونگ دور کمرش و جلوکشیدن پسر کوچیک‌تر، خطر سقوط رو به صفر رسوند.

_چیزی نمی‌خوای بگی؟ سؤالی نداری که بپرسی؟

بتا همون‌طور که از روی غریزه کمر آلفا رو نوازش می‌کرد، آهسته پرسید و منتظر نگاهش کرد.

_چی بگم؟ هنوز توی شوکم.

آلفا به مستقیم خیره بود، جایی که سینه‌ی بتا قرار داشت. هنوز کمی خجالت‌زده و شوکه بود. خجالت‌زده چون زود قضاوت کرده بود و بدون اینکه بذاره تهیونگ کلامی بگه یا حتی دلیل رفتارهاش رو توضیح بده ازش فاصله گرفته بود.
شوکه بود چون حالا می‌فهمید چرا این‌قدر بتای مرموزش جذبش می‌کرد، تمام این مدت استاکرِ جفتش بوده و خودش خبر نداشته!
و قسمت عجیب ماجرا اونجایی بود که جیمین هم جفت تهیونگ بوده.

_رایحه‌ات جوریه که حس می‌کنم می‌خوای سؤالات زیادی بپرسی؛ اما هیچی نمی‌گی.

درسته!
این یکی رو داشت یادش می‌رفت!
شوکه‌کننده‌ترین بخش ماجرا حس‌کردن رایحه‌اش توسط تهیونگ بود!
تهیونگ خندید و پیشونی آلفا رو بوسید. برای خودش هم عجیب بود که چطوری می‌تونه فقط با بوییدن احساسات طرف مقابلش رو بفهمه و افکارش رو حدس بزنه!
اون نه تجربه‌ای داشت نه اطلاعاتی، انگار همه‌چیز مثل یه صدای درونی بهش الهام می‌شد. جفتت الان خوشحاله. جونگ‌کوک ناراحته. هی نوازشش کن اون الان دلش بغل می‌خواد!
و و و...

_تو...

آلفا بالأخره لب زد و کشیده‌ترین و طولانی‌ترین "تو" عمرش رو به زبون آورد.

_من... ؟

بتا به تقلید از جونگ‌کوک کلمه‌ای "من" رو کشید و لبخند زد.
آلفا مِن‌و‌مِن‌کنان و بعد از مزه‌مزه‌کردن سؤالاتش دل رو به دریا زد و گفت:
_من شنیدم که جفتت... یعنی منظورم دوستت جیمین. گفت با هم خوابیدید.

آلفا هر کلمه‌ رو با ترس خاصی بیان می‌کرد، انگار می‌ترسید سؤالاتش بیش‌ از‌ حد اون رو فضول و بی‌ادب جلوه بدن. به‌هرحال تهیونگ یک بتای محافظه‌کار و کم‌حرف بود و علاقه‌ای به شرح زندگی خصوصیش نداشت؛ چه بسا که گذشته‌ی اون هم ربطی به آدم‌های حال و حتی جونگ‌کوک نداشت.

_پس سؤالت این بود.

آلفا بزاقش رو بی‌صدا قورت داد و تیله‌های لرزون و سیاه‌رنگش سمت چشم‌های بتا کشیده شد.
چشم‌های کشیده و نسبتاً درشتش هیچ حسی رو منتقل نمی‌کردن. اگه اون لبخند وجود نداشت، جونگ‌کوک هیچ‌وقت نمی‌فهمید بتا عصبانیه، خوشحاله یا ناراحته.
از سوی دیگه، رایحه‌ی مضطرب‌شده‌ی آلفا، تهیونگ رو کمی کلافه‌ کرد. چرا این‌قدر ازش می‌ترسید؟
چرا شبیه به آلفاها نبود؟
توی تصورات تهیونگ، آلفاها دسته‌ای خشن، بی‌رحم و سنگ‌دل بودن. همون دسته‌ای که با هرکسی دلشون می‌خواست می‌خوابیدن، هر خلافی که دوست داشتن می‌کردن و به‌راحتی دل امگاها و بتاها رو می‌شکستن.
اما جونگ‌کوک؟
انگار آلفای خاصش از یه دنیای رنگین‌کمونی و میون ابرهای پشمکی صورتی‌رنگ اومده بود.
ته خلاف این پسر می‌تونست خوردن شیر زیر سن قانونی باشه!
و اصلاً بلد بود دل بشکنه؟
قلب سرامیکی این پسر می‌تونست حتی با بالا‌رفتن صدای طرف مقابل بشکنه.

Mania AUWhere stories live. Discover now