هر کلمهای که دکتر به زبون میآورد، نگاه جونگکوک به چهرهی تهیونگ میافتاد و حرکاتش رو آنالیز میکرد.
خجالت در حرکات دستهاش، نگاههاش و حتی رنگ صورتیِ گونههای بتا نمایان بود؛ اما همچنان سعی در حفظ ظاهر داشت و چیزی رو آنچنان بروز نمیداد.
برعکسِ جونگکوک که هرلحظه امکان داشت از حالت جامد خارج و تبدیل به مایعات بشه._اگر سؤالی هست که فکر میکنید توضیحی براش ندادم، حتماً بهم بگید تا بهتر...
آلفا اجازهی کاملکردن جملهاش رو نداد و با گرفتن دست تهیونگ، بهسرعت از جا بلند شد.
_نه، هیچ سؤالی. توضیحات بسیار کامل و آموزنده بودن. ممنون از وقتی که گذاشتید، خدانگهدار!
تندتند کلمات رو کنار هم چید و بیتوجه به دکترِ خندان و تهیونگی که شوکهشده نگاهش میکرد از اتاق و سپس از مطب بیرون زدن.
تا رسیدن به درهای اصلی، جونگکوک از شدت هیجان و استرس دست تهیونگ رو ول نکرد و وقتی که به ماشین پارکشده رسیدن، نگاهی به دستهای بههم قفلشدهشون انداخت و عقب کشید.
_ببخشید!
انتظار اینکه تهیونگ دوباره دستش رو بگیره نداشت. فکر میکرد پسر بزرگتر شوکه و حتی ناامید شده باشه. دکتر علناً گفته بود که جونگکوک نمیتونه همیشه باتم باشه، بدنش کم میاره و این یعنی اونها نمیتونستن به رابطهداشتن ادامه بدن. مگر اینکه آلفای وانیلی ازخودگذشتگی میکرد و زمانی که وارد رات میشد از کاهنده استفاده میکرد یا شاید هم باید عواقب بعد از رابطه رو میپذیرفت.
تهیونگ درِ شاگرد رو باز کرد و از جونگکوک خواست تا روی صندلی بشینه. پسرک آلفا تا زمانی که تهیونگ ماشین رو دور زد و پشت فرمون نشست، چشم ازش برنداشت و در آخر با بستن کمربند و چسبوندن سرش به شیشهی سرد ماشین، نفسش رو بیصدا بیرون فرستاد.
_گرسنهات نیست؟ میخوای بریم بستنی بخوریم؟
آلفا متعجب از سؤالی که پرسیده بود با چشمهای درشتشده بهطرفش برگشت و پرسید:
_بستنی؟ توی این هوا؟
_مشکلش چیه؟ خیلی میچسبه!
مشکلش؟
مشکلش این بود که چرا الان داشت این سؤال رو میپرسید؟
الان نباید سرد برخورد میکرد یا میگفت: «متأسفم؛ اما ما به درد همدیگه نمیخوریم!»
اینها سؤالاتی بودن که دلش میخواست از بتا بپرسه؛ ولی سکوت کرد و فقط شونههاش رو به نشونهی ندونستن بالا انداخت.
YOU ARE READING
Mania AU
Fanfictionهمهی ماها روزانه صدها نفر رو میبینیم، از کنارشون رد میشیم، باهاشون برخورد میکنیم و شاید حتی چند لحظهی کوتاه چشمتوچشم بشیم و بعد خیلی عادی انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده از کنار هم میگذریم؛ بدون اینکه همدیگه رو بهیاد بیاریم. اما تا حالا شده یک...