Part16

1.3K 286 73
                                    

هر کلمه‌ای که دکتر به زبون می‌آورد، نگاه جونگ‌کوک به چهره‌ی تهیونگ می‌افتاد و حرکاتش رو آنالیز می‌کرد.
خجالت در حرکات دست‌هاش، نگاه‌هاش و حتی رنگ صورتیِ گونه‌های بتا نمایان بود؛ اما همچنان سعی در حفظ ظاهر داشت و چیزی رو آنچنان بروز نمی‌داد.
برعکسِ جونگ‌کوک که هرلحظه امکان داشت از حالت جامد خارج و تبدیل به مایعات بشه.

_اگر سؤالی هست که فکر می‌کنید توضیحی براش ندادم، حتماً بهم بگید تا بهتر...

آلفا اجازه‌ی کامل‌کردن جمله‌اش رو نداد و با گرفتن دست تهیونگ، به‌سرعت از جا بلند شد.

_نه، هیچ سؤالی. توضیحات بسیار کامل و آموزنده بودن. ممنون از وقتی که گذاشتید، خدانگهدار!

تندتند کلمات رو کنار هم چید و بی‌توجه به دکترِ خندان و تهیونگی که شوکه‌شده نگاهش می‌کرد از اتاق و سپس از مطب بیرون زدن.

تا رسیدن به درهای اصلی، جونگ‌کوک از شدت هیجان و استرس دست تهیونگ رو ول نکرد و وقتی که به ماشین پارک‌شده رسیدن، نگاهی به دست‌های به‌هم قفل‌شده‌شون انداخت و عقب کشید.

_ببخشید!

انتظار اینکه تهیونگ دوباره دستش رو بگیره نداشت. فکر می‌کرد پسر بزرگ‌تر شوکه و حتی ناامید شده باشه. دکتر علناً گفته بود که جونگ‌کوک نمی‌تونه همیشه باتم باشه، بدنش کم میاره و این یعنی اون‌ها نمی‌تونستن به رابطه‌داشتن ادامه بدن. مگر اینکه آلفای وانیلی ازخودگذشتگی می‌کرد و زمانی که وارد رات می‌شد از کاهنده استفاده می‌کرد یا شاید هم باید عواقب بعد از رابطه رو می‌پذیرفت.

تهیونگ درِ شاگرد رو باز کرد و از جونگ‌کوک خواست تا روی صندلی بشینه. پسرک آلفا تا زمانی که تهیونگ ماشین رو دور زد و پشت فرمون نشست، چشم ازش برنداشت و در آخر با بستن کمربند و چسبوندن سرش به شیشه‌ی سرد ماشین، نفسش رو بی‌صدا بیرون فرستاد.

_گرسنه‌ات نیست؟ می‌خوای بریم بستنی بخوریم؟

آلفا متعجب از سؤالی که پرسیده بود با چشم‌های درشت‌شده به‌طرفش برگشت و پرسید:

_بستنی؟ توی این هوا؟

_مشکلش چیه؟ خیلی می‌چسبه!

مشکلش؟
مشکلش این بود که چرا الان داشت این سؤال رو می‌پرسید؟
الان نباید سرد برخورد می‌کرد یا می‌گفت: «متأسفم؛ اما ما به‌ درد همدیگه نمی‌خوریم!»
این‌ها سؤالاتی بودن که دلش می‌خواست از بتا بپرسه؛ ولی سکوت کرد و فقط شونه‌هاش رو به نشونه‌ی ندونستن بالا انداخت.

Mania AUWhere stories live. Discover now