Part13

1.2K 290 30
                                    

دست‌به‌سینه کنار دیوار به انتظار تهیونگ ایستاده بود و با پای راستش روی زمین ضربه ‌می‌زد.
گفته بود بعد از کلاسش پشت دانشگاه همدیگه رو ببینن؛ اما بعد از گذشت چیزی حدود بیست دقیقه انتظار، تهیونگ هنوز نیومده بود.
نگاهی به ساعت انداخت و سپس وارد مخاطبین شد تا با تهیونگ تماس بگیره که با صدای بوق ماشین توجه‌اش به‌سمت رافورد نوک‌مدادی جلب شد.
شیشه‌ی سمت شاگرد پایین اومد و تهیونگ برای جونگ‌کوک دست تکون داد.
آلفای جوان بی‌حرف گوشی رو به داخل جیبش برگردوند و بعد از گذر از خیابون، سوار ماشینِ تهیونگ شد.

بتا لبخندزنان گفت:
_سلام وانیل.

_سلام.

اما جونگ‌کوک خشک جوابش رو داد و کمربندش رو بست.
تهیونگ لبش رو به دندون گرفت بلافاصله ماشین رو به‌حرکت درآورد و با سرعت از دانشگاه فاصله گرفت.
می‌دونست خیلی جونگ‌کوک رو معطل کرده؛ اما تقصیر اون که نبود.

_ببخشید، داخل مسیر تصادف شده بود و توی ترافیک گیر افتادم.

نگاه جونگ‌کوک کمی نگران شد و با چشم‌های درشتش به بتا نگاه کرد.

_خودت خوبی؟

تهیونگ سر تکون داد و لبخند زد:
_من خوبم عزیزم؛ ولی انگار تو خوب نیستی، چیزی شده؟

_نه.

باز هم یه جواب کوتاه دیگه که شک تهیونگ رو به یقین تبدیل کرد. انگار جونگ‌کوک یادش رفته بود که تهیونگ می‌تونه رایحه‌اش رو حس کنه.

_ولی رایحه‌ات چیز دیگه‌ای می‌گه.

باز هم رایحه!
لعنت به رایحه‌ها که همیشه باعث عذاب بودن!

_جوری رفتار نکن که انگار از اول عمرت همیشه می‌تونستی رایحه‌ها رو بو بکشی!

لحن تند و پرخاشگر جونگ‌کوک، تهیونگ رو متعجب کرد و چشم‌هاش درشت شدن. انگار آلفا هم از لحن آلفایی که استفاده کرد شوکه بود، چون چشم‌های خودش هم درشت شدن و متعجب و شرمگین سر به زیر انداخت.

_متأسفم، نمی‌خواستم سرت داد بزنم!

تهیونگ بدون اینکه چیزی بگه با تعجبی که همچنان در چهره‌اش مشهود بود، به رانندگی ادامه داد و سکوت کرد.
هر چند که باز هم حواسش به جونگ‌کوک بود و مدام نگاه‌های زیرچشمی بهش می‌انداخت.
وقتی اتوبان رو رد کردن، با پیچیدن داخل یک کوچه‌ی فرعی و خلوت، ماشین رو یک گوشه زیر درخت پارک کرد و به‌سمت جونگ‌کوکِ جمع‌شده روی صندلی چرخید.

مطمئن بود که پسرکِ آلفا الان حتی ناراحت‌تر از خودشه، این رو می‌تونست از رایحه‌اش بفهمه؛ اما چیزی نگفت.
ظاهراً جونگ‌کوک از اینکه تهیونگ رایحه‌اش رو حس می‌کرد و احساساتش رو می‌فهمید، چندان خوشحال نبود.

Mania AUWhere stories live. Discover now