شاتِ یازدهم: آماده نیستم که از دستت بدم
سلام (ಡωಡ)
قبل از خوندنِ این شات اول وارد چنل بشید (که آیدیش رو توی بیو گذاشتم) و آهنگ مربوط بهش رو پلی کنید تا بهتر باهاش خو بگیرید، بوس بهتون ملوهای خوشگلم💚جونگکوک با ناباوری به دکتر کیم خیره شد.
مرد؛ لبخندِ غمگین و خستهای زد و با احترام توضیح داد:: از اونجایی که چند باری با همچین موردی برخورد داشتم باید بگم که چند هفته از طلسم شدنِ ایشون و فرزندتون میگذره... به زودی بخاطر احاطه شدن با طلسم، خونریزیِ شدیدی پیدا میکنن و حتی ممکنه جنین سقط بشه و الان هم امکانِ نجات نطفه به تنهایی، وجود نداره چون هنوز بچه خیلی کوچیکه و اندامهاش تشکیل نشدن...»
خونآشام لبهاش از هم باز مونده بودن و نمیتونست کلماتی که از زبونِ دکتر خارج و ادا میشد رو باور و درک کنه. جین با تردید در آخرِ حرفش چیزی رو زمزمهوار اضافه و مرد رو کاملاً خلع سلاح کرد و از پای در آورد.
«حتی امکانِ مردن هر دوشون هم وجود داره...»
کوک توی اون لحظه فقط امیدوار بود اینها فقط یه کابوسِ وحشتناک باشه تا بتونه با یک تلنگرِ شدید از این خوابِ سیاه و نفرینشده بیدار بشه و خودش رو دوباره توی تخت و در حالی که کنارِ شاهزاده و آمتیستش خوابیده؛ ببینه.
اما هنوز کامل به این پی نبرده بود که زندگی بیرحمتر از این بود که هر چیز که افراد میخوان رو بهشون تقدیم کنه. سرگیجهای سراغش اومد که ناشی از اضطراب بود، فقط تونست برای چند ثانیه گیج و سرگشته پشت هم پلک بزنه و بعد لبش رو خیس کنه و با صدایی که خودش هم به سختی میتونست اون رو بشنوه و تحلیل کنه رو به دکتر کیم بگه:
«لطفاً هر کاری که میتونید قبل از اینکه حالش از این بدتر بشه انجام بدید، هر چیز که بخواید براتون فراهم و نیازهای زندگیتون رو تأمین میکنم. ولی فعلاً به پادشاه نگید که شاهزاده بارداره.»
دکتر کیم سرش رو با ملایمت تکون داد و از اتاق خارج شد تا گزارشِ وضعیتِ پرنس رو به پدرش بده. جئون بیرمق و با زانوهایی که میلرزید گوشهی تخت نشست و به تهیونگی که عرقهای سرد، صورتش رو براق و خیس کرده بود، پلکهاش بسته بودن و زیر لب جملههای نامفهوم و گُنگی رو به زبون میآورد؛ خیره موند.
تودهی رنجآور و غیرقابل تحملی راهِ نایاش رو مختل کرده بود و نفسهاش به سختی میتونستن از اون سد عبور کنن. دستش رو با تعلّل به دستِ همسرش که از ملحفه بیرون اومده بود رسوند و اون رو بین انگشتهای خودش گرفت. پوستِ دستها و بدنِ آمتیستش جوری به سردی میزد که انگار وجببهوجبش از ساختار برفه...
شاید خونآشام یه روزی میتونست نبودِ پرنس کیم رو تاب بیاره اما قطعاً اون حالا نبود! نه حالا که وابستهی چهرهی بشّاش و لبخندهای وسیعِ همسرش شده بود. نه موقعی که قلبِ یخیش در حضورِ شاهزاده خونِ گرمی به رگهاش پمپاژ میکرد.
أنت تقرأ
𝖪𝗂𝗌𝗌 𝖮𝖿 𝖬𝗈𝗈𝗇 ✔︎「VK」/「KV」
أدب الهواة[بوسهی ماه] [همیشه و از جایی که شاهزاده به یاد داشت؛ بهش گوشزد کرده بودند که نزدیکِ اون جنگل نشه. ولی از اونجایی که پسر سرتق و کنجکاو تر از این حرفها بود، اهمیتی نداده و حالا اونجا بود... در حالی که یک غریبهی جذاب داشت دندونهای نیشش رو بهش نش...