شاتِ دوازدهم قسمت دوم: همه چیز درست میشه
بعد از اینکه از پیش سان جه برگشت به خدمتکارها دستور داد تا هر چه سریعتر حمام رو براشون آماده کنن تا خودش و همسرش بتونن یکم با همدیگه خلوت کنن. کمی بعد لباسهاش رو در آورد و توی وانِ بزرگ و سرامیکیِ سفید نشست؛ آب داغ بود و اطمینان داشت که آب تازه توش ریخته شده.
فضای حمام گرم و آرامبخش بود، طوری که خونآشام میتونست بدونِ داشتن دردسری فقط عضلاتش رو شل و با بستنِ چشمهاش کمی استراحت کنه. چند دقیقه که سپری شد؛ جونگکوک تازه تونست تا پلکهاش رو از هم باز کنه و شاهزادهای رو ببینه که با حولهای روپوش مانند جلوی وان ایستاده و با ملایمت بهش خیره شده. مرد بزرگتر کمی خودش رو با کمکِ گرفتن لبههای وان بالا کشید و گلوش رو صاف کرد. دستش رو خیلی لطیف و سطحی روی رانِ برهنهی همسرش که از حوله بیرون زده بود کشید و چشمِ خمار شدهاش رو به چهرهی اون داد.
«چرا همینطوری اینجا ایستادی آمتیست؟! بیا داخل...»
تهیونگ آب دهانش رو قورت داد و مقابل قرنیههای کنجکاو و منتظرِ همسرش دستهاش رو به سرشونههاش رسوند و کنارههای حوله رو به عقب هُل داد که اون پارچهی ضخیم به پشت سُر خورد و روی زمینِ نسبتاً خشک افتاد. امگا حالا بدونِ هیچ پوششی روبهروی خونآشام قرار داشت و معلوم بود که از خجالت گونههاش رنگِ گلهای رزی که توی باغِ قصر کاشته شده بودن، اینقدر سرخ شدن! البته پرنس هم زیاد طول نداد و وارد وان شد که مسلماً واسهی دو نفر کوچیک بود اما جونگکوک پاهاش رو از هم فاصله داد و زانوهاش با دیوارههای سرامیکی مماس شد.
شاهزادهی امگا بین پاهاش نشست ولی میتونست عضو مرد که به شکمِ خودش چسبیده بود اما حالا به کمرِ اون کشیده میشد رو حس کنه. از تعجب بدنش کمی بالا پرید و حینی که سرش رو به سمت اون برمیگردوند حیرتزده پرسید:
«تـ... تو کاملاً برهنهای؟!»
همسرش به چشمهای درشتشده و درخشانش که شوکه بود نگاه انداخت و توی گلو خندید، در حالی که دستش رو حالت گود میکرد و آب رو توش جمع میکرد تا روی بدنِ تهیونگ بریزه، با خنده و شاداب جواب داد:
«مگه تو نیستی پرنس؟ همين حالا جلوی چشمهای من برهنه شدی.»
امگا رایحهی ملایم و شیرینش رو آزاد کرد و سرش رو به ترقوهی مرد تکیه داد. آروم نفس کشید و انگشتهاش رو از زیر آب روی بدنِ خودش حرکت داد و لب زد.
~چرا... فقط... اوه لونا! این خجالتآوره.»
خونآشام دستش رو زیرِ گردنِ اون کشید و بعد انگشتهای ضخیمش رو دورِ گلوش با ظرافت حلقه و به بالا متمایل کرد تا بتونه به تمشکهاش که بدجوری توی نگاهِ خیرهاش سوسو میزدن دسترسی داشته باشه. لبِ پایین امگاش رو گزید و به دهن کشید، میتونست بالا اومدن و نشستنِ دستِ تهیونگ رو روی انگشتهای خودش حس کنه که سرانگشتهای کمی زبر شدهاش پوستش رو نوازش دادن.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
𝖪𝗂𝗌𝗌 𝖮𝖿 𝖬𝗈𝗈𝗇 ✔︎「VK」/「KV」
Hayran Kurgu[بوسهی ماه] [همیشه و از جایی که شاهزاده به یاد داشت؛ بهش گوشزد کرده بودند که نزدیکِ اون جنگل نشه. ولی از اونجایی که پسر سرتق و کنجکاو تر از این حرفها بود، اهمیتی نداده و حالا اونجا بود... در حالی که یک غریبهی جذاب داشت دندونهای نیشش رو بهش نش...