¹⁶ • ᴮᵘᵗ ᴾˡᵉᵃˢᵉ ᴰᵒⁿ'ᵗ ᴮⁱᵗᵉ

364 85 408
                                    

سهون با بی حوصلگی پلک هاش رو باز کرد و زیر لب فحشی به نور مستقیم افتاب داد. نمیخواست روز تعطیل وسط هفته ش رو با بیدار شدن به همچین شکل فجیعی خراب کنه ؛ دوباره پلک هاش رو روی هم گذاشت و سعی کرد سرش رو بچرخونه تا از اون منبع گرمای سوزاننده در امان باشه

ولی چرا اشعه های آفتاب سمت تختش میتابید؟

سوالی که توی ذهنش شکل گرفت باعث هشیاری نسبی مغزش شد. هر شب قبل خواب مطمئن میشد جلوی پنجره رو با شید کلفتی بپوشونه و صبح بعد از بیدار شدنش به خورشید اجازه تابیدن به اتاقش رو بده

پس چرا الان آفتاب مستقیم روی صورتش میزد؟

پلک هاش رو از هم فاصله داد و با دیدن صورت مچاله شده ش نارنگی کوچولو توی بالش فریز شد. مدتی طول کشید تا بتونه دلیل شکل گیری همچین صحنه دلنشینی رو به یاد بیاره و حالا احساس عجیبی داشت

اوه سهون دیگه باکره نبود !

دیشب با همین نارنگی کوچولو بالاخره یه رابطه رو تجربه کرده و میتونست خودش رو جزو دسته مردم عادی قرار بده . حس مخصوصی نداشت و خوشحال بود که چیز خاصی توی وجودش در حال بالا و پایین شدن و راه رفتن روی تمام نورون های عصبیش یا دادن استرس و اضطراب شدید بهش نیست . چیز جدیدی وجود نداشت و همه چی خوب و عادی به نظر می‌رسید

آفتاب روی گوشه ای از صورت و موهای نارنگی کوچولوی رو به روش هم نشسته بود ، ولی جونگین ناراحت یا تحت فشار به نظر نمیومد . اگرچه سهون میدونست کله نارنجی به صورت کلی از گرما لذت میبره ولی نمی دونست میتونه این مسئله رو هم بهش تعمیم بده یا نه

بهرحال وضعیت جونگین بد بنظر نمیومد و سهون بیدار شده هم اهمیتی به رد افتاب روی کمر برهنه ش نمیداد ؛ قرار نبود با پوشوندن پنجره دوباره به خواب بره و همچین منظره قشنگی رو از دست بده

جونگین برهنه مچاله شده بین پتو با نوار های طلایی افتاب روی پوست آفتاب بوسیده و موهای نرم و بوسیدنیش . میتونست بخاطر انعکاس سایه ی مژه های کوتاه پسر درست زیر پلکش گریه کنه ولی فعلا قرار نبود با تولید هیچ سر و صدایی باعث بیداریش بشه

حتی صدای فلش دوربین ؟

سهون بهش فکر کرد و امیدوار بود با قطع کردن تمام صداهای گوشیش این مورد هم بی صدا بشه ، ولی فکری باعث شد قبل از برگشتن سمت پاتختی و گشتن دنبال گوشیش مکث کنه

دوست داشت از نارنگی کوچولو عکس بگیره تا همیشه همچین صحنه قشنگی رو به یادگاری داشته باشه ، ولی این یعنی جایی گوشه ذهنش میدونست این صحنه فقط برای همین امروزه ؟

سهون اینو نمیخواست . تمام دیشب فوق العاده جلو رفته بود و جایی توی قلب ققنوس کوچولو احساس جدیدی در حال شکل گیری بود. چیزی شبیه اینکه حالا ارتباط عاطفیش با کله نارنجی قوی تر از قبله و انگار بیشتر از گذشته روی پسر حساس و امیدواره .

Bite‌ ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈWhere stories live. Discover now