Ch 05

400 37 3
                                    

با احساس حرکت دست‌هایی روی کمر و شونه‌های دردمندش، ناخواسته کمی توی جا تکون خورد و وقتی اون دست‌های گرم به آرومی شروع به ماساژ دادن پشتش و بیرون کشیدن خستگی از تنش کردن، پلک‌هاش رو با لذت بیشتری روی هم فشرد و تلاش کرد یک‌بار دیگه به خواب برگرده... اما ناگهان با یادآوری آخرین صحنه‌ای که به چشم دیده بود، جاخورده سر بلند کرد و نگاه سردرگمش رو توی فضای ناآشنای اتاق چرخوند.

زنی که مشغول ماساژ دادن کمر تهیونگ با روغن مخصوص بود، لحظه‌ای دست از کار کشید و بعد انگشت‌های باریکش روی مهره‌های گردن تهیونگ لغزید و موجب شد مرد آه غلیظی بکشه.

به یاد داشت که بعد از چندین و چندبار پر شدن حفره‌اش و بازی داده شدن تک تک حواس و اجزای تنش، درحالی که جیسون یا... شایدم جیدن بی‌وقفه به داخل حفره سوزناکش می‌کوبید و پوست شکم و رون‌هاش تماما از کام خشک شده بود، از حال رفت و انتظار نداشت وقتی چشم باز می‌کنه، توی اتاقی مجلل باشه...

از لای پلک‌های نیمه‌بازش، کمی اطراف رو زیرنظر گرفت و با دیدن میز بزرگی که با انواع غذاها و میوه‌های مقوی قاچ شده پر شده بود، نفسی رو از سینه بیرون فرستاد و تابی به گردنش داد تا صورت زن ماساژور رو ببینه:

- چ... چند وقته اینجام؟

اولین سوالی که به ذهنش می‌رسید رو لب زد و تازه انگار متوجه دردی شد که توی فکش می‌پیچید.

- تیم از دیشب که خواب بودین اینجا هستن آقا؛ صبحتون بخیر.

لبخندی به لب نشوند و آهسته گفت:

- وقت صبحانه‌ست.

حوله‌‌ی گرمی روی بالاتنه‌ی تهیونگ کشید؛ وسایلش رو برداشت و با تعظیم کوتاهی، از اتاق بیرون رفت.

تهیونگ ساعدش رو تکیه‌گاه کرد و به سختی از روی تخت بلند شد؛ نگاهی به اطرافش انداخت و رایحه‌ی فوق‌العاده‌ی شامپو و روغن‌های خوش‌‌عطری که از موها و تنش به مشام می‌رسید رو نفس کشید.

توی خواب و بیداری دیشبش، آب گرم و شست و شوی آرامش‌بخش رو احساس کرده بود ولی رمق تکون خوردن رو نداشت.

روی تخت نشست و حوله رو دور تنش پیچید؛ قبل از اونکه بخواد وعده‌ای رو از بین اون‌همه دسر و میوه انتخاب کنه، در اتاق به آرومی باز شد و رایحه ادکلن آشنایی به مشامش رسید.

- بیدار شدی، هیونگ‌؟

جیدن با قدم‌هایی آهسته نزدیک شد و همونطور که دست‌هاش رو توی جیب‌‌های شلوار راحتی طوسی رنگش می‌برد، نزدیک تخت ایستاد:

- حالت چطوره؟

تهیونگ که بی‌اراده توی جا صاف نشسته بود، تک‌خنده‌ی آرومی کرد و نگاهش رو توی چهره‌ی جیدن چرخوند تا اثری از مردی که دیشب از سقف اتاق آویزونش کرده بود پیدا کنه... اما لبخند محو اون جنتلمن، نمی‌گذاشت ذهنش راه دوری بره.

Casino ∥ کازینو {kookV/kookVKook}Donde viven las historias. Descúbrelo ahora