†-𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏

317 19 4
                                    

"زندگی در اعماق عادت ها هیچ فرقی با مرگ ندارد. تو مرده ای، فقط معنای مرگ را نمیدانی. زندگی در اعماق امن است؛ اما زیبا نیست. ماهی هایی که در اعماق اند صید نمیشوند اما هرگز طلوع خورشید را نمیبینند. زندگی در اعماق غم انگیز است." رسول یونان.


ایتالیا - واتیکان - بهار 2013

توی حیاط کلیسای سن پیتر ایستاده بود و به ساعت و مجسمه های تزئینی و تاج پاپ که توی نمای غربی کلیسا ساکن بودن خیره شده بود. موهای حالت دار و خرمایی رنگش بخاطر وزش باد روی صورتش به حرکت در میومدن و اون اخمی که مشخص نبود بخاطر وجود آفتابِ یا چهره ی عصبیش رو میپوشوندن. با اینکه ساعت رو به روش بود و برای چند ثانیه ای بهش خیره شده بود آستین ضخیم کت طوسی رنگش رو کمی بالا داد و به ساعت رولکسش نگاه کرد. ساعت خودش رو دقیق تر میدونست و به چیزی که مال خودش بود اعتماد تام داشت. ساعت دقیقا دوازده بود و وقتش رسیده تا پاپ رو ملاقات کنه. دستکش های چرم مشکی رنگش رو در اورد، چشم های خمارش رو بین مردمی که از کنارش بی اهمیت میگذشتن و مسیر خودشون رو دنبال میکردن چرخوند.

همه دغدغه های خودشون رو داشتن و به کلیسا میومدن تا به نحوی حل مشکل کنن اما تهیونگ برای این نیومده بود، میخواست با یکی حرف بزنه که نشناستش و قضاوتش نکنه.

این دفعه برای دعا به کلیسا نمیرفت، این دفعه اومده بود تا یکی منصرفش کنه، به کسی نیاز داشت تا از انجام کار وحشتناکی منعش کنه. شاید هم نیاز به یه امید واهی داشت.

نفس عمیقی کشید و قدم برداشت... از ورودی کلیسا گذشت و به همراه یکی از اعضای حراست به سمت محراب اختصاصی پاپ راهی شد.

قدم های محکم و با اقتداری برمیداشت و به نقاشی های روی دیوار ها نگاه میکرد. بار اولش نبود به واتیکان میومد و این نقاشی ها رو میدید ولی عقیده داشت ساعت ها میتونه بهشون نگاه کنه، تحلیلشون کنه و در آخر ازشون الهام بگیره. طرح های دلنشین و آرامش بخش که توسط نقاش های مشهور ایتالیایی کشیده شده بودن براش سرگرم کننده بودن.

"آقای کیم اینجا منتظر بمونید. پاپ کمی دیگه به ملاقاتتون میان."

موافقت کرد و دست هاش رو توی جیب شلوار پارچه ای مشکی رنگش فرو کرد و منتظر موند.

توی این مدت به معماری باشکوه محراب نگاه کرد. ستون های فلزی که با نور لامپ های زرد سالن، رنگ قهوه ای به خودشون گرفته بودن و شیار هایی طلایی رنگ قسمت های پایینشون رو پوشونده بودن و این رنگ روی شاخ و برگ های بالای ستون هم تکرار شده بود. همه چیز از فرم گرفته تا رنگ حس سلطنتی بودن رو القا میکرد و تهیونگ به طرز دیوانه واری عاشقشون شده بود.

"تهیونگ"

با شنیدن اسمش از زبون پاپ با اون لهجه ی ایتالیاییش لبخند شیرینی روی لبش نشست و به سمتش چرخید.

𝐕𝐚𝐭𝐢𝐜𝐚𝐧 | 𝐕𝐤 (واتیکان)Where stories live. Discover now