†-𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟏

39 5 1
                                    

توی قسمت بار نشسته بود و به مایع داخل گیلاسش نگاه میکرد. نیم ساعتی میگذشت و جونگکوک زمانش رو با نوشیدن و تماشای بازی بقیه سپری میکرد.

تهیونگ به همراه چانجی از دفترش بیرون اومد و میون مکالمشون چشمش به جونگکوک که خیلی ساکت و آروم نشسته بود افتاد، به سختی نگاهش رو ازش گرفت و به چانجی داد. حرف هاش رو کامل کرد و در آخر هم بدرقه اش کرد و به داخل کازینو برگشت. به طرف جونگکوک قدم برداشت و به بارتندر که میخواست نوشیدنیِ دیگه ای جلوش بذاره اشاره کرد تمومش کنه. دستش رو روی کتف پسر کوچیک گذاشت و تیکه انداخت:

« سعی نکن مست شی امشب حوصله ی پرستاری ندارم. »

چشم توی حدقه چرخوند دست تهیونگ که یه دفعه احساس صمیمیت کرده بود رو کنار زد. از صندلی پایین اومد و راه افتاد که تهیونگ به شوخی پرسید "میری خونه؟" و جونگکوک داد زد "دستشویی!"

پوزخند زد پشت سرش راه افتاد و وارد دستشویی شدن. جونگکوک وارد یکی از اتاقک ها شد و تهیونگ هم شروع به شستن دست هاش کرد. با ریتم آهنگی که پخش میشد هوم هوم میکرد و دست هاش رو با مایع میشست. توی سینک تکونشون داد، با دستمال خشکشون کرد و با انگشت هاش موهاش رو مرتب کرد. جونگکوک بیرون اومد؛ از گوشه چشم نگاه پَکری بهش انداخت و دست هاش رو شست. تهیونگ گوشیش رو در اورد و به پیام تازه ای که دریافته کرده نگاه کرد. "نمیتونم بیام، ادوارد برنامه چیده."

"این فاکر..." زمزمه کرد و جونگکوک از توی آینه نگاهش کرد و شیر آب رو بست؛ تهیونگ دستی به جیب داخل کتش کشید و ژتون پوکری در آورد. جونگکوک چرخید و نگاهش کرد تا ببینه برای چی اون رو پیش خودش نگه داشته.

"میخوای یکم خوش بگذرونی؟"

چشم های متعجب جونگکوک برای فهمیدن جوابش کافی بودن. انگشتر مخصوصش رو دور انگشتش چرخوند و قسمت دایره مانندش بالا قرار گرفت، روی دایره ی وسط ژتون گذاشت و در جهت مخالف عقربه های ساعت چرخوندش که لایه ی بالایی ژتون باز شد و پودر سفید رنگی مشخص شد! اخم عمیقی روی پیشونیش نشست و مِن مِن کنان پرسید:

« اون... اون مواده؟ »

"کوکائین."

جونگکوک اما برعکسِ تهیونگ مضطرب شد و با ترس به اطراف دستشویی برای نبود دوربین نگاه کرد که تهیونگ خندید و آگاهش کرد:

« اینجا کازینوی خودمه، از چی میترسی؟ »

"باید مراقب باشی امکان داره یکی بیاد و...-"

پریشون میگفت که با حرف تهیونگ ساکت شد:

« اعضای این کازینو بخاطر همین اینجان. باید زودتر میگفتم مگه نه؟ »

منظورش رو کامل نفهمید و نیاز به توضیحات بیشتری داشت. تهیونگ ژتون رو بالا برد، انگشتش رو روی یه پره ی بینیش گذاشت و با اون یکی مواد رو استنشاق کرد. سرش رو بالا برد چشم هاش رو بست و بخاطر سوزش لحظه ای، بینیش رو مچاله کرد.

𝐕𝐚𝐭𝐢𝐜𝐚𝐧 | 𝐕𝐤 (واتیکان)Место, где живут истории. Откройте их для себя