†-𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟖

83 10 2
                                    

دستگیره ی ویلچر رو گرفت و با فشاری که به دست هاش آورد ویلچر رو راه برد و آقای کیم رو وارد سالن پذیرایی کرد. چرخ ها جلوی پنجره ی بزرگ متوقف شدن و آقای کیم موند و منظره ی تیره ی رو به روش.

جین به سمت پرده های زرشکی ای که از جنس مخمل بودن رفت و با جدا کردنشون از هم اجازه داد نور مهتاب به داخل خونه بتابه، تا جایی که امکان داشت پارچه های ضخیم رو کنار زد و فضای دید بیشتری به آقای کیم داد.

"خوبه؟" جین پرسید و با لبخند به آقای کیم نگاه کرد.

دست های لرزون و پیرش رو روی چرخ های ویلچر برد و کمی جلو رفت. ماه ها میشد این پرده ها نمای بیرون رو از دید اعضای خونه پنهان کرده بودن و سرانجام امشب موفق شدن طلسم رو بشکنن. حالا که حالش کمی بهتر شده بود و میتونست بشینه، فرصت این رو داشت تا از لحظه به لحظه بودن توی خونه استفاده و خودش رو برای ملاقات با پسرش آماده کنه.

"مدتی میشه به باغ رسیدگی نشده فردا به یه باغبون زنگ میزنم تا بیاد و سر و سامونی بهش بده."

آقای کیم سر تکون داد و جین تلخندی به سکوتش زد و با دلخوری ای مصنوعی پرسید:

« میخوای صدات رو برای تهیونگت نگه داری جیهون؟ »

با چپ و راست تکون دادن سرش مخالفت کرد و جین دست به سینه شد و معترضانه به مردِ پیر نگاه کرد و دوباره پرسید:

« پس لابد دوست نداری من صدات رو بشنوم؟ »

جیهون خندید و بعد از مکثی گفت:

« حرف زدن... برام سخت شده. »

"چرا؟ گلوت درد میکنه؟ تار های صوتیت..-"

"آه جین نه... انقدر باهام مثل از کار افتاده ها رفتار نکن."

جین پوزخند زد و به منظره ی باغ نگاه کرد... اون از کار افتاده بود و خودش هم این رو میدونست اما جین ترجیح داد باهاش یکی به دو نکنه و دلش رو نشکنه.

"خبری ازش نیست؟"

تهیونگ، تنها کسی که خبری ازش نبود و آقای کیم مدام خبرش رو میگرفت.

"لوس بارش آوردی جیهون."

بر خلاف اختلاف سنیشون جین عادت داشت دوستانه باهاش حرف بزنه و آقای کیم هم بهش رضایت داده بود.

"توی گند اخلاقی دست کمی از خودت نداره اما این یکی... گاهی روی مغزمه."

"این هم تقصیر منه؟"

"اون پسر توئه میخوای تقصیر کی باشه؟"

جلوتر رفت، کف دستش رو به شیشه چسبوند و سرما آروم آروم به بدنش منتقل شد و حس خوبی بهش داد. چشم هاش رو بست و ازش لذت برد، بعد از چند لحظه آروم گفت:

« حواست بهش باشه جین، تهیونگ وارد مخمصه ی بزرگی شده. »

جین سوالی بهش نگاه کرد و آقای کیم ادامه داد:

Kamu telah mencapai bab terakhir yang dipublikasikan.

⏰ Terakhir diperbarui: May 05 ⏰

Tambahkan cerita ini ke Perpustakaan untuk mendapatkan notifikasi saat ada bab baru!

𝐕𝐚𝐭𝐢𝐜𝐚𝐧 | 𝐕𝐤 (واتیکان)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang