مدتی رو توی جکوزی گذروندن تا حالشون جا بیاد. تهیونگ جا به جا شد و پیشنهاد داد به داخل برگردن و بچه ها هم موافقت کردن. اولین نفر از جکوزی خارج شد و بعد از رد شدن از کنار استخر به سمت حوله های تن پوشی که روی تخت های چوبی قرار داشتن رفت. جونگکوک هم بیرون اومد و رو به سابرینا گفت:
« وایسا برات حوله بیارم. »
تهیونگ حوله ی سفید رنگ رو تنش کرد، بند دور کمرش رو بست و حوله ی صورتی رنگ رو سمت جونگکوک گرفت اما جونگکوک حوله ی معمولی رو برداشت دست تهیونگ رو نادیده گرفت و به طرف جکوزی رفت. تهیونگ اخمی تحویلش داد و رفتنش رو با تعجب تماشا کرد... یه دفعه عجیب رفتار میکرد و سوال برانگیز بود.
سابرینا بیرون اومد، جونگکوک حوله رو دور بدنش انداخت و دو طرف حوله رو با دست گرفت و دست های سابرینا رو محدود کرد. چند قدم برداشتن که سابرینا بینیش رو بالا کشید و با لرز زمزمه کرد:
« چقدر سرده. »
جونگکوک لبخند کمرنگی پیش خودش زد و اغراق آمیز پرسید:
« واقعا؟ به این میگی سرد؟ »
"خیلی سرده پسر!" ناراضی گفت و جونگکوک دستش رو پشت کمرش نشوند.
"اگه به این میگی سرد... پس به این چی میگی!؟"
به محض تموم کردن جمله اش کمر سابرینا رو محکم گرفت از روی زمین بلندش کرد و جوری توی استخر پرتش کرد انگار هیچ وزنی نداشته! سابرینا میتونست قسم بخوره چند ثانیه ای توی هوا معلق بوده و ارتفاعی که که با استخر داشت خیلی زیاد بوده! جیغی کشید و با شدت توی آب کوبیده شد! تهیونگ با دیدن صحنه ی رو به روش و پرتاب شدنِ اون دختر دهنش باز موند و به جونگکوک زل زد. جونگکوک هم از خود راضی شونه بالا انداخت و ذره ای پشیمون نبود!
سابرینا سرش رو از آب بیرون آورد و بعد از خارج کردن آبِ توی حلقش و مالیدن چشم هایی که میسوختن داد زد:
« احمق عوضی! »
انتقام شیرین بود و اون هم لذت میبرد! بلند قهقهه میزد تا اینکه به تهیونگ نگاه انداخت؛ هنوز شوکه بود و انتظار نداشت همچنان توی فاز مسخره بازی باشه و سابرینا رو بندازه توی آبی که خودش عمرا پاش رو توش بذاره!
با دندون هایی که از سوز روی هم کوبیده میشدن و فکی که میلرزید و سرمایی که کل بدنش رو پر کرده بود زمزمه کرد:
« یخه... یخه! جئون جونگکوک لعنتـــــی! »
به سمت پله ها شنا کرد و جونگکوک دستش رو براش دراز کرد اما سابرینا دستش رو پس زد و با عصبانیتی که منظور خاصی پشتش نبود داد زد:
« گمشو اونور!! »
جونگکوک دوباره خندید، تهیونگ نزدیک شد و حوله رو تنِ دختری که داشت از سرما یخ میکرد انداخت آروم گفت:
ŞİMDİ OKUDUĞUN
𝐕𝐚𝐭𝐢𝐜𝐚𝐧 | 𝐕𝐤 (واتیکان)
Aksiyon- نویسنده: مهتاب - ژانر: جنایی، مافیایی، اکشن، عاشقانه، اسمات، انگست - کاپل: ویکوک † - خلاصه: چشم باز کردم و فهمیدم توی یه کشور غریبهام و هیچ راه فراری ندارم. محکوم به سرنوشتی شدم که کیم تهیونگ برام رقم زد. تبدیل شدم به آدم اون؛ کسی که هر دستوری بگ...