†-𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟐

39 5 0
                                    

به ساعتش نگاه کرد و با دیدن عددی که عقربه روش بود آهی کشید. ساعت چهار صبح بود و بخاطر اثر مواد خوابش نمیبرد. به جونگکوک که دستش روی جزیره قرار داشت و سرش روش بود نگاه کرد، تکونش داد و صداش زد تا بیدار شه که جونگکوک معترض نالید و توی خودش جمع شد.

بعد از کلی صحبت و نوشیدن تا همین چند دقیقه پیش دیگه هیچ جونی براش نمونده بود تا چشماش رو باز نگه داره چه برسه به جواب دادن.

"هی جئون نمیتونی توی آشپزخونه ام بخوابی."

تهیونگ بلند شد و کنارش ایستاد. بازوش رو گرفت که جونگکوک تکونی خورد و اخمی تحویلش داد. تهیونگ گردنش رو لمس کرد و عقب کشیدش که بدن خوابالود جونگکوک توی هوا معلق شد و توی بغلش افتاد. با یادآوری پرستاریِ دفعه ی قبلش کلافه خندید و زمزمه کرد:

« باید شوخیت گرفته باشه... هی جئون! »

هومی کرد و راحت سرش رو به شکم تهیونگ تکیه داد. تهیونگ نا امید چشم تو حدقه چرخوند و با هل دادن جونگکوک به جلو از خودش جداش کرد.

"پاشو ببرمت توی اتاق بخوابی."

"هوم"

"هوم؟ یالا بلند شو!" اداش رو در آورد و با واکنشی که ازش دید پشیمون شد.

"میتون-نی... بغلم کنی..."

پسر کوچیک رو هل داد و به همون حالت قبلیش برگردوند، سرش رو روی جزیره گذاشت و ازش فاصله گرفت.

"چشم پرنسس."

کتش رو برداشت و بی اهمیت از آشپزخونه بیرون به طرف اتاقش رفت.

پله هارو بالا رفت و وارد اتاق شد؛ سمت چپ اتاق تخت کینگ سایز مشکی رنگی قرار داشت، رو به روی تخت دراور و کمد های دیواری بودن و سمت چپ تخت هم پنجره ی قدی که با پرده ی ضخیم طوسی رنگی پوشیده شده بود.

لباس هاش رو عوض کرد و انتظار داشت یکم دیگه جونگکوک خودش راه بی افته و صداش بزنه اما اینطور نشد و وقتی به آشپزخونه برگشت اون همچنان توی همون حالت خوابیده بود.

دستی لای موهاش برد پوفی کشید و بهش نزدیک شد، سرش رو جلو برد و به چهره ی پف کرده و خوابالودش نگاه کرد. چند ثانیه گذشت و تیکه انداخت "بد مست." با خودش کلنجار رفت و وقتی دید چاره ای نداره به اجبار جونگکوک رو به سمت خودش برگردوند، دستش رو دور گردنش آویزون کرد و مچش رو گرفت تا بلندش کنه اما جونگکوک بی حال تر از این حرفا بود و امکان داشت هر لحظه بی افته. چشم هاش رو محکم بست و باز کرد.

"گفتم نمیخوام پرستاری کنم!"

عجیب میشد اگه جونگکوک رو تا صبح توی آشپزخونه ول کنه؟ حتی نمیتونست بیدارش کنه و ازش بخواد به اتاق بره! بدتر از اون فکری که به سرش زده بود عملی کردنش خیلی عجیب تر میشد!

𝐕𝐚𝐭𝐢𝐜𝐚𝐧 | 𝐕𝐤 (واتیکان)Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon