action , mafia , full smut
آروم درو باز کرد..
+ به به..چه عجب !کنار لبش به لبخند ملایمی باز شد و خیلی زود پخش شد..اون مرد یه جوری رو مخ بود.یه جوری ترسناک .
برای مادرش..اون فقط براشون خوشحال بود . فقط برای خودش..بدون مادرش.فقط یه پسر بچه ی بی سرپا بود..نه همیشه.کنار اون.با اون لبخندای ، ، لبخنداش .
دمه در ایستاده بود و کتابش رو دست گرفته بود..از اومدن در لحظه منصرف شده بود.× ق.قرار بود..این درس رو..
کتابش رو جلوش گرفت.
+ دوره کنیم؟!...اتفاقا میخواستم بیام..خوبه خودت اومدی..
روی صندلی چرخ دار کمی خودش رو عقب هل داد و نیشخندش رو..نیشخندی که در نبود همسرش برای پسرک میزد روی لب میورد..مرد جوان با زبونش با پرسینگ روی لبش بازی میکرد و رسما در اوج لذت بدون اون پیر زن سیر میکرد. شوگر مامی؟!..شاید . زنیکه ی پیری چی فکر میکرد؟!..صاحب بزرگترین شرکت عطر با مارک میلار کسی نبود جز سوفیا ، سانگ سوفیا..خانمی میان سال با پسری نوجوان که شوهرش رو در اثر حادثه ایی جنجالی تیراندازی از دست داده بود..حالا..در این روزا با همسر دوم جوانش . تاجر نفتکش های غول پیکرد که هیچ کس از تجارت اسلحش بی خبر بود زندگی میکرد..
کتابش رو روی میز گذاشت و نگاهش رو از مردی که روی صندلی کاملا با نگاهش تیکش میکرد گرفت..
چونش رو به کف دستش تکیه داد و با دست آزادش که روی رونش بود به خودکار کنارش اشاره کرد..+ برش دار کیم کوچک...ببینیم چی بلدی .
آب دهنش رو قورت داد و سرش رو بالا آورد. لبخند ضایعی به مرد تحویل داد و خودکار رو برداشت. نگاهی به مسئله انداخت..انقدر ذهنش مشوش و درگیر نگاه و انگشتای توی دهنش بود که حتی با خوندن چندین بار مسئله چهره ی مرد جوان از جلوی چشماش کنار نمی رفت..
با گرفتن لبه ی میز یکدفعه خودش رو جلو کشید و کنار پسرک متوقف شد..نگاهی به ورقه ی سفید انداخت..+ مادرت یه چی دیگه میگفت...این بود؟!..فکر نمیکنی وقتی مامان جونت اومد قراره چی بش بگم؟!..
× ن..
+ نه نه نه..صبر کن..بهش میگم جونی کوچولوت با تقلب به اینجا رسیده..هوم؟!خودکار رو روی برگه ول کرد..اون شب بیداریا تقلب ؟..چرا مامانش نمیومد.
× هیچ وقت ، تقلب نکردم.
+ نه بابا...مهم نیست منکه بات نبودم..اما میدونی..دستشو دور کمرش انداخت و سمت خودش کشید و روی رونش نشوندش که باعث شد نفس شوکه ی پسر رو روی گونش حس کنه.
نزدیک میز شدن و دستش رو روی دست پسر که خودکار رو گرفته بود گذاشت..+ ببین..
آروم جواب رو با دستی که بین انگشتای تتو خورده ی بلندش بود مینوشت..هر چند..دست آزادش پهلوی پسرک روی رونش رو به بازی آرومی دعوت کرده بود..بازی دو طرفه بود..لمس های دقیق مرد ، لرزش های ریز و درشت پسرک . بازدم های عمیق پشت گردنش و روی سر شونش ، چسبوندن کتفش به گونش . تکون های لگنش ، جمع شدن پاهاش روی رون مرد . کشیده شدن انگشتاش روی مچ و کف دستش ، عقب کشیدن دستش هر چند بی فایده .
YOU ARE READING
[ ONE SHOT ]
Short Storyby DOMINANT همتون باهام آشنایی دارید و وانشات هامو خیلی جاها خوندید اما این دومین باره واتپد بوک رو پاک میکنه و اکانتم قفل متاسفانه.. به هرحال وانشات های جدید رو همراه با قدیمیا میزارم. 🤍 اوه راستی از هر کاپلی و ژانری میزارم ، در خواستی هم قبول می...