teakook

140 3 0
                                    

- جونگکوک..
دستاشو شوکه کمی بالا اورد و لبخند ضایعش دوباره به لباش برگشت.
نگاه خیرشو از چشمای میشی رنگی که بهش زل زده بودن گرفت  و شروع به هم زدن کاپش شد..
- تهیونگ مشکلی نیست..من...
از فشاره لبهاش حتی زبونش نمیچرخید چه برسه به واکنش نشون ندادن..
- یکم ، شوکه شدم..همین.
- عزیزم..
- ن.نه نه!...بیخال..
بلند شد و بلند شدش اتکه بده بغض و اشک رو توی سرش حس میکرد. جوری که قلبش و سرش انقدر سنگینی میکردن غیر قابل تحمل شده بود.
- میرسونمت!
زبونش از این همه بی رحمی و نمایش بند اومده بود..
ولی فقط این یه نمایش بود ،و حالا تموم شد.
کاپشن چرمشو از روی صندلی چنگ زد و سعی کرد با پاشیدن موهایی که همین ثانیه ها خواهانشون رو از دست داده بودن تیله های غم زدشو پنهون کنه ، شاید کنی باشه ، نه برای فرار..
برای آرامش ابدی.
- ن.نمیخواد...اما..این شب بخیر آخری رو قشنگ تموم کردی!
کت بلندشو از روی پشتی صندلی چنگ زد و بی توجه به نگاه های جمعیت پشت سره پسری که از نظره بقیه لاشی و کوچه بازاری میزد دوید..
اون نظره بقیه بود..
نه نظره تهیونگ.
- جونگکوک!!
اما صدای بلند موتور و پیچیدنش توی باند همین حالا هم دور شده بود.
چطوری باید میگفت؟! چکار باید میکرد؟!
عصبی..عصبی نبود..
فقط از خودش متنفر شد، نه بخاطره شاهرگ پاره شده ی وجودش..
بخاطر شکستن یه دل بی آلایش.


بخاطر شکستن یه دل بی آلایش

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

 ;")

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

;")

[ ONE SHOT ]Where stories live. Discover now