by DOMINANT
همتون باهام آشنایی دارید و وانشات هامو خیلی جاها خوندید اما این دومین باره واتپد بوک رو پاک میکنه و اکانتم قفل متاسفانه..
به هرحال وانشات های جدید رو همراه با قدیمیا میزارم.
🤍
اوه راستی از هر کاپلی و ژانری میزارم ، در خواستی هم قبول می...
- جونگکوک.. دستاشو شوکه کمی بالا اورد و لبخند ضایعش دوباره به لباش برگشت. نگاه خیرشو از چشمای میشی رنگی که بهش زل زده بودن گرفت و شروع به هم زدن کاپش شد.. - تهیونگ مشکلی نیست..من... از فشاره لبهاش حتی زبونش نمیچرخید چه برسه به واکنش نشون ندادن.. - یکم ، شوکه شدم..همین. - عزیزم.. - ن.نه نه!...بیخال.. بلند شد و بلند شدش اتکه بده بغض و اشک رو توی سرش حس میکرد. جوری که قلبش و سرش انقدر سنگینی میکردن غیر قابل تحمل شده بود. - میرسونمت! زبونش از این همه بی رحمی و نمایش بند اومده بود.. ولی فقط این یه نمایش بود ،و حالا تموم شد. کاپشن چرمشو از روی صندلی چنگ زد و سعی کرد با پاشیدن موهایی که همین ثانیه ها خواهانشون رو از دست داده بودن تیله های غم زدشو پنهون کنه ، شاید کنی باشه ، نه برای فرار.. برای آرامش ابدی. - ن.نمیخواد...اما..این شب بخیر آخری رو قشنگ تموم کردی! کت بلندشو از روی پشتی صندلی چنگ زد و بی توجه به نگاه های جمعیت پشت سره پسری که از نظره بقیه لاشی و کوچه بازاری میزد دوید.. اون نظره بقیه بود.. نه نظره تهیونگ. - جونگکوک!! اما صدای بلند موتور و پیچیدنش توی باند همین حالا هم دور شده بود. چطوری باید میگفت؟! چکار باید میکرد؟! عصبی..عصبی نبود.. فقط از خودش متنفر شد، نه بخاطره شاهرگ پاره شده ی وجودش.. بخاطر شکستن یه دل بی آلایش.
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.