𝙋𝙖𝙧𝙩 ¹³

146 24 7
                                    

امگا روی یکی از صندلی های استخری نشسته و با آلفایی خیره شده بود که با خونسردی کامل روی آب شناور شده و چشم هاش رو بسته بود.

» میخوای تا آخرش فقط بهم خیره بشی؟

با صدای آلفا لرزید و گوشه تیشرت مشکی رنگش رو چنگ زد؛ بزاقش رو قورت داد و با استرس به آب مواج نگاهی انداخت؛ سرش رو به نشونه منفی تکون داد و بیشتر به صندلی سفیدش چسبید.
سهون به آرومی خودش رو به لبه استخر رسوند و لبخندی زد

» میبینی من میتونم شنا کنم؟ اصلا ترس نداره

با جمع کردن مقداری آب داخل دست هاش اون رو روی مچ پای لوهان ریخت و به امگایی که با جمع کردن پاهاش توی شکمش بهش نگاه میکرد خندید

» قول میدم کمکت کنم باشه؟

دستش رو به سمت امگا دراز کرد تا بهش اطمینان خاطر بده.
لوهان به آرومی جلو اومد دستش رو توی دست های بزرگ آلفا قرارداد هنوز هم ترس زیادی رو درونش حس میکرد اما کلمه هایی که با نزدیک شدن به سهون دریافت میکرد بهش شجاعت بیشتری میداد.

» خوبه بیا جلو من مراقبتم

دست لوهان رو روی شونه‌اش گذاشت با گرفتن کمرش به آرومی امگا رو به سمت آب هدایت کرد

» میخوام آروم پاهات رو بذاری کف استخر باشه؟

امگا شونه سهون رو چنگ زده بود و سعی میکرد تمام شجاعتش رو جمع کنه تا دستورات آلفا رو اجرا کنه اما سهون خداروشکر میکرد لوهان به خاطر وسواسش ناخن هاش رو کوتاه نگه میداره‌.
تصور جونگین در حالی که بابت رد ناخن های روی شونه و کتفش بازخواستش میکرد یا حتی بابتش از آلفا کتک میخورد. عمر لبخند سهون با توجه به جیغ های هر چند کوتاه لوهان به پایان رسید و آلفا حالا نگهش رو به امگایی داده بود که تا آب تقریبا به گردنش میرسید
توی آب دست و پا میزد و با وجود اینکه روی پاهاش ایستاده بود نفس هاش تند و چشم‌هاش اشکی شده بودن.
دست آلفا روی باسنش نشست؛ پاهای امگا رو دور کمرش حلقه کرد و با گذاشتن دوباره دست هاش روی شونه‌اش به صورت ترسیده‌اش خیره شد و موهای خیسش رو بالا داد‌.

» گفتم کمکت میکنم

نفس عمیقی کشید؛ لرزش بدن لوهان رو حس میکرد و نفس هاش به گردنش برخورد میکردن باید با احتیاط بیشتری برخورد می‌کرد‌.

» میخوام حرکت کنم 

اطلاع داد، وزن هر دو داخل آب به قدری کم بود که بتونه به راحتی قدم برداره. دستش رو از روی کمر لوهان برداشت و اجازه داد امواج هر چند کوچیک آب به کمرش برخورد کنه.
همه چیز به مدتی پیش برمیگشت زمانی که سهون با لوهان درموردش ترسش صحبت کرده و بهش گفته بود برای اینکه دوباره بتونه صحبت کنه باید در قدم اول با چیزی که ازش میترسه رو به رو بشه‌ در نهایت دیروز لوهان از آلفا درخواست کرد تا امروز به استخر عمارت بیان و امگا برای اولین بار شنا کردن رو برای اولین بار امتحان کنه یا به قول خودش با ترسش مبارزه کنه.
سهون گردن و سر لوهان رو نوازش میکرد، دستش رو داخل موهاش میبرد؛ امگا به آرومی گریه میکرد و اشک هاش رو با پنهان کردن سرش در گردن آلفا پنهان میکرد. سهون به لوهان حق میداد در سکوت کامل اجازه میداد امگا با ترس همیشگی اش خداحافظی کنه.
حبس شدن توی تانکر آب زمانی که هیچ راه فراری نداری و هر لحظه با بالاتر اومدن آب یک قدم به مرگ نزدیک تر میشی چیزی نبود که بشه راحت از اون گذر کرد‌ این اتفاق حتی برای آلفای قدرتمندی مثل سهون ترسناک به نظر میرسید.
هر چقدر که بیشتر میگذشت شاهد شل شدن بدن لوهان میشد تا جایی که بعد از تقریبا نیم ساعت قبول کرد با گرفتن دست های سهون خودش داخل آب قدم برداره.
آلفا از صمیم قلب خوشحال بود امگا به آرومی اون اتفاق تلخ رو فراموش میکرد و از حس سبکی داخل آب لذت میبرد لرزش لب هاش ناپدید شده و جاشون رو به لبخند کوچیکی داده بودن.
خود لوهان هم به اندازه ای از جنگیدن با ترسش خوشحال بود که متوجه نشده بود به محکم ترین حالت ممکن دوتا از انگشت های سهون رو توی دست هاش نگه داشته.

 𝙃𝙤𝙢𝙤𝙣𝙮𝙢𝙤𝙪𝙨Where stories live. Discover now