𝙋𝙖𝙧𝙩 ¹⁹

129 22 15
                                    


پروانه های زیبایی حامل خوشحالی در شکمش پرواز میکردن و لبخند لبش رو ترک نمیکرد؛ به لطف سهون و جونگین چانیول برگشته بود و همون زمانی کوتاهی که با هم گذروندن کافی بود تا چنین احساساتی رو درون قلب کوچیکش به وجود بیاره.
از طرفی نگاه خیره آلفا رو روی خودش حس میکرد که بین رانندگیش حواسش رو به بکهیون میداد و با دیدن لبخندش لبخند کوچیکی میزد.
هیچ چیزی برای بکهیون در حال حاضر به اندازه برگشت همسرش خوشحال کننده نبود و در ذهنش مشغول برنامه ریزی بود تا اجازه نده الفاش فردا دوباره به بیمارستان برگرده و امشب با در آغوش گرفتنش بعد از مدت ها با خیال راحت بخوابه‌.
چانیول، رنگ و روحِ زندگی بکهیون دوباره برگشته بود.

· ‌· · • • • • • • • • · · ‌·
(فلش بک)

آلفا خودش رو به پایین مبلمان سلطنتی رسوند و با گذاشتن سرش روی پاهای بکهیون به آرومی امگا شاهد خیس شدن بخشی از شلوارش شد.

_ ب...بکهیون...

بهت زده دست هاش رو بالا نگه داشته بود و خیره به چانیولش که معصومانه سرش رو پاهاش گذاشته و گریه میکرد سعی کرد تا بغض راهش رو دوباره به گلوی خودش باز نکنه.

_ چانیول... معلوم هست چیشده؟

آلفا در حالی که به طور بچگانه ای بینی اش رو بالا میکشید به امگای زیباش خیره شد و با گرفتن دست هاش به چشم های متعجبش نگاه کرد

_ هیچ کس... هیچ کس بیشتر از من دوستت نداره باشه؟

دست های ظریف بکهیون رو بیشتر داخل دست هاش فشرد

_ از... از روز اولی که بهت اعتراف کردم تا همین امروز... هیچ لحظه ای نبوده که از دوست داشتنت پشیمون باشم

همین دو جمله کافی بود تا راه برای بعضی که بکهیون جلوش رو می‌گرفت باز بشه و اشک روی گونه های امگا هم سر بخوره.
پسر کوچیکتر به آرومی خودش هم به سمت پایین کاناپه خزید و با فرو بردن خودش در آغوش آلفاش سرش رو شونه اش گذاشت.

_ اگه انقدر دوستم داشتی پس چرا خونه نیومدی ها؟

مشت آرومی به سینه چانیول زد و اجازه داد گوش های بامزه آلفاش شنونده هق هقش باشه.

_ چرا گذاشتی تنها بمونم؟

دست های بزرگ آلفا پسر کوچیکتر رو کاملا کاور میکردن و با نوازش کردن موهاش اشک هاش پایین میریختن.

_ متاسفم باشه؟ من همیشه متاسفم و متاسفم خواهم موند بکهیون

امگا با قاب کردن صورت چانیول بوسه ای روی لب های متورمش گذاشت و بوسه بعدیش رو روی چشم های خیس آلفا کاشت

_ اگه واقعا متاسفی چرا نمیای بریم خونه؟

فرومون لیموی چانیول بهش آرامش میداد و دلش میخواست با گذاشتن سرش روی شونه های آلفا برای مدت ها عطرش رو استشمام کنه و اجازه نده بار دیگه چانیول از آغوشش فرار کنه
اما چانیول همون‌طور که بکهیون رو توی بغلش نگه داشته بود به آرومی بلند شد و با خروج از اتاق شخصی تمام کادوهایی که چانیول برای بکهیون خریداری کرده رو همراهشون اورد و بعد از اطمینان از بسته بودن در آلفا شروع به حرکت کرد.
(پایان فلش بک)
· ‌· · • • • • • • • • · · ‌·
بکهیون به سرعت با عوض کردن لباس هاش به آشپزخونه رفت؛ صورت آلفاش لاغر شده بود و امگا قصد داشت با درست کردن غذای مقوی ای چانیول رو مجبور کنه تا حجم زیادی از غذایی که خودش پخته رو بخوره.
به سرعت مواد اولیه غذای مورد علاقه چانیول رو بیرون اورد و بعد از انتخاب غذای دیگه ای مواد دیگه ای رو انتخاب کرد.
آلفا مشغول تعویض لباس هاش بود و بکهیون این رو از فرومون لیمویی که بعد از مدت ها دوباره توی خونه مشترکشون پیچیده بود متوجه میشد.

 𝙃𝙤𝙢𝙤𝙣𝙮𝙢𝙤𝙪𝙨Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora