𝙋𝙖𝙧𝙩 ⁵

110 24 2
                                    

این ساعت از روز غیر ممکن بود جونگین خونه باشه پس ماشین رو با سرعت هر چه بیشتر به سمت مرکز پزشکی روند و بعد از رسیدن به مرکز خودش هم متوجه نشد چطوری به اتاق جونگین رسیده فقط در رو باز کرد و به دوست پسرش توی یونیفرم پزشکی سفید خیره شد.
» به کمکت احتیاج دارم جونگین
نفس نفس میزد با کمک دستگیره در سرپا ایستاده بود و متوجه نشد جونگین ترسیده و عینکش از دستش افتاد و شکست.
پسر مو قهوه‌ای خم شد عینکش رو برداشت و بعد از وداع کوچیکی با شیشه‌هاش به سمت آلفاش رفت و با گرفتن دستش اونو به سمت مبل راحتی اتاقش کشید تا بشینه.
» امیدوارم بین راه پلنگ صورتی با خال های بنفش دیده باشی وگرنه هیچ چیزی این حجم از هیجان زدگی رو توضیح نمیده سهون
بطری رو از روی میز دوست پسرش برداشت و با باز کردن درش خواست اون رو به لبه دهنش نزدیک کنه که جونگین بطری رو کشید
» چرا وحشی بازی در میاری؟
با بستن درب بطری و دوباره قرار دادنش روی میز نفس عمیقی کشید
» وحشی بازی برای تو که نمیفهمی این آب نیست و سدیم نگهداری شده توی نفته لازمه
از روی کاناپه بلند شد به سمت یخچال کوچیک رفت و با برداشتن یه بطری آب اون رو توی بغل سهون پرت کرد
» واقعا بوی نفت رو متوجه نشدی؟
سهون بی توجه به جونگین نگاهی به بطری آب انداخت و شاکی بهش نگاه کرد
» توی این مرکز لعنتی همه چی امکان پذیره
بطری رو جلوی جونگین تکون داد و بعد درش رو باز کرد
» این یکی آبه دیگه مطمئنی؟ دندون مصنوعی نگهداری شده توی محلول مخصوص بابابزرگت که نیست؟
نگاه عصبی‌اش رو روونه صورت سهون کرد؛ بطری رو گرفت از مایع داخلش نوشید و بعد به حالت دراماتیکی اون رو جلوی سهون گرفت.
» شربت وفاداری سرورم بفرمایید میل کنید سالم و عاری از هرگونه سم و مواد افزودنی
در مقابل سهون هم بطری رو گرفت و بعد از نوشیدنش سوییچ ماشینش رو روی شونه راست جونگین گذاشت
» من، کنت ویلسون پس از نوشیدن شربت وفاداری عضویت رسمی شمارا در حلقه وفاداران پادشاه اوه سهون تایید میکنم به انجمن سیاهی ها خوش اومدید.
پاهاش رو روی پاهای سهون گذاشت و دراز کشید به آرومی سرش رو روی دسته نرم کاناپه قرار داد
» پس حالا پاهامو ببوس کنت ویلسون
میدونست سهون کم نمیاره اون پسر خم شده بود تا لب هاشو به مچ پای جونگین نزدیک کنه که آلفا با پاهاش سرش رو بالا آورد
» اگه به جات یه دلقک استخدام کرده بودم ارزون تر در میومد
با خنده گفت و یکی از انگشت های پاش خط فک سهون رو لمس کرد. اگه میخواست با خودش صادق باشه، سهون نگاه امگاهای زیادی رو به خودش جذب میکرد.
با همون پا صورت سهونی که داشت می‌خندید رو به سمت خودش چرخوند و بهش خیره شد. در لحظه حس سلطه‌گری گرگ درونش به اوج خودش رسیده بود پس نشست و با کشیدن یقه سهون مجبورش کرد روی کاناپه دراز بکشه و خودش روش خیمه زد بوسه کوتاهی روی لب هاش گذاشت و زبونش رو تا سمت دیگه فک سهون و بعد گردنش ادامه داد.
» نگفتی پلنگ صورتی دیدی یا پری دریایی با موهای قرمز؟
از حس مالکیتی که جونگین روش داشت لذت میبرد پس مانع نشد و اجازه داد دوست پسرش با باز کردن دکمه های پیرهنش بوسه هاش رو فراتر از گردنش ببره خودش هم باز انگشت هاش رو لای موج مو های قهوه ای پسر حرکت داد و لبخندی زد.
» چیزی که میخوام بگم از دیدن پلنگ صورتی غیر ممکن تره
با چنگ زدن به موهای جونگین و کشیدنشون به سمت خودش پسر رو بالا کشید و به چهره دردناک جونگین خیره شد.
» و از پری دریایی با موهای قرمز زیباتر
لب هاش رو به گوش جونگین رسوند و همونجا لب زد
» مادرم برای آماده کردن مقدمات ازدواجمون با خانوادت صحبت کرده
همین جمله کافی بود تا سهون با لبخند به ری‌اکشن جونگین خیره بشه و در مقابل جونگین نگاه گیجش رو روی اعضای صورت سهون بچرخونه.
» خانوادم... چیزی بهم نگفته بودن...
کاناپه‌ای که توی اتاق استراحت جونگین در واقع شباهت های زیادی به تخت داشت همونقدر عریض و راحت چون در حین شیفت های کاریش به اینجا میومد و مقداری چرت میزد.
همین حالا باعث شده بود هر دو پسر در آغوش همدیگه دراز بکشن و به نوازش های کوچیک بپردازن
» اونارو بعد از انتخابات دعوت کرده تا درموردش صحبت کنن
صدای سهون حالا بغض داشت؛ جونگین دستش رو روی گونه سهون کشید و شقیقه‌اش رو بوسید
» این خبر خیلی خوبیه چرا ناراحتی؟

 𝙃𝙤𝙢𝙤𝙣𝙮𝙢𝙤𝙪𝙨Donde viven las historias. Descúbrelo ahora