𝙋𝙖𝙧𝙩 ¹⁷

146 24 25
                                    


نفس عمیقی کشید؛ لباس هایی که پوشیده بود شامل یک شلوار ذغالی، تیشرت کرم رنگ و کت چرم و مشکی روی تیشرت بودن.
سعی میکرد مرتب به نظر برسه اما نه خیلی رسمی برای انتخاب لباس مقداری زمان صرف و حوصله به خرج داده بود؛ فقط برای آخرین بار دوباره به خودش داخل آیینه نگاهی انداخت و با برداشتن سوییچ ماشینش از روی تخت از اتاقش خارج شد.
خونه پدر و مادرش این موقع از شب به آرامش نسبی ای می‌رفت اکثر خدمتکار ها برای استراحت به اتاق های خودشون برمیگشتن و اعضای اصلی هم به انجام کار های مختلفی مشغول میشدن؛ خلوتی براش نشونه خوبی به حساب میومد پس از راهرو ها و در نهایت سالن لابی خونه گذر کرد و با رسیدن به ماشینش داخلش نشست.
برخلاف خودش جونگین نسبتا اجتماعی تر بود، راحت تر با اشخاص دیگه صمیمی میشد و سریع تر نقاط اشتراکی برای ارتباط عمیق تر پیدا میکرد؛ جونگین یک پزشک و سهون فقط یک مامور نیرو های ویژه بود برخلاف آلفای مو قهوه ای سهون با آدم های زیادی سر و کله نمیزد و حتی تمام ماموریت های دولتی رو هم به صورت مخفیانه انجام میداد.
با فشردن دکمه استارت ماشین نگاهش رو به جلوش داد اما برای چند ثانیه چراغ روشن اتاق لوهان به چشمش خورد احتمالا امگا مثل همیشه این ساعت از شب رو برای مطالعه انتخاب کرده و حالا خودش رو بین برگه ها و کتاب های درسی و کمک درسی غرق کرده بود.
ماشین به حرکت در اومد از محوطه ملک شخصی خانواده اوه خارج و بعد از چند دقیقه وارد خیابون های اصلی شهر شد با برداشتن موبایلش پیام ساده ای رو برای فرستنده اون عکس لعنتی فرستاد و گوشی رو روی صندلی کناریش پرت کرد.

« آه شما احمقا... برام لوکیشن بفرست اگه نزدیک بودم میام و می‌بینمتون »

گذر از دو یا سه خیابون کافی بود تا صدای پیامی که موبایل دریافت کرده بود شنیده بشه.

_ جی پی اس رو به ماشین وصل کن

دستیار شخصی در زمان کمی دستور رو اجرا و حالا لوکیشن با علامت قرمز رنگی روی مانیتور ماشین به نمایش گذاشته میشد‌. رودخونه هان، جایی که مردم زیادی اون رو برای وقت گذرونی در این ساعت انتخاب میکردن‌.
خونه خانواده اوه در سکوت و آرامش به سر میبرد اما مردم زیادی در خیابون، کافه ها و حتی جمعیت زیادی جلوی در ورودی کلاب های مختلف منتظر اجازه ورود بودن.
خونه خانواده اوه در سکوت و آرامش به سر میبرد اما مردم زیادی در خیابون، کافه ها و حتی جمعیت زیادی جلوی در ورودی کلاب های مختلف منتظر اجازه ورود بودن.
با مقداری فاصله نسبت به مکان مشخص شده ماشین آلفا نگه داشته شد و بعد از پیاده روی کوتاهی سهون به دنبال جمع کوچیکی از دوست های قدیمیش میگشت؛ صدای هیجان زده یکی از اون ها بعد از دیدن آلفا به گوش رسید‌.

_ ببین کی اینجاست!!

آلفا لبخندی زد و با قدم برداشتن به سمت آلفا هایی که همه دور آتیشی ایستاده بودن حرکت کرد.
با نزدیک شدنش یکی از اون ها قوطی آبجویی که همه داشتن رو به دست سهون داد و دستش رو دور شونه اش حلقه کرد

 𝙃𝙤𝙢𝙤𝙣𝙮𝙢𝙤𝙪𝙨Onde histórias criam vida. Descubra agora