روانشناس🌼

1.4K 33 0
                                    

سلام مهمون زیبا من خوش اومدی روزت چطور بود خوش گذشت؟
اوه به نظر ناراحت میای چی شده ؟
ناراحت نباش زندگی انقدر کوتاه که ارزششو نداره به خاطر آدما خودتو ناراحت کنی
خوب شاید برات سوال شده باشه که من کیم اصن واسه چی آنقدر صمیمی دارم باهات صحبت میکنم اومم عرض به خدمتت من ات هستم ۲۴سالمه ارشد روانشناسی دارم حیح  بعله من یه روانشناسم البته که از قدیم گفتن روانشناسان خودشون دیونن به نظر من که راست میگن می‌دونی چرا چون اگه دیونه نبودن که نمیومدی یه شغلی رو انتخاب کنن که همیشه بخان مشکلات مردم رو بشنون مخصوصن که مشکلات روحی از مشکلات جسمی بدتره و خیلیم سخت تر درمان میشه دلیل دومش اینه که انقدر از مشکلات مردم میشنون که اگه دیونه هم نباشن دیونه میشن خوب بگذریم زیادی حرف زدم بریم سراغ این ماجرا  هیجان انگیز ما
۱۰می ۲۰۱۸
+مامان تروخدا عجله کن دیرم شد به خدا اگه دیر برسم همایشو از دست میدم.
#باشه بابا اومدم معلوم نیست چه خبره تو این همایش که گیر دادی بهش .
+ استاد روانشناسیم  داره از کالیفرنیا برا سخنرانی میاد معلومه که مهمه برام بعدشم مگه من مجبورت کردم باهام بیای خودت گیر دادی من می‌برمت.

ساعت ۸:۲۰سالن همایش آفرو
+اوه خداروشکر به موقع رسیدم
+وایی آخ جون استاد اومد..
+تقریبا وسطایه سخنرانی  بود که احساس کردم  دست یه نفر رویه پامه با عصبانیت به سمتش برگشتم که یه لحظه خشکم زد  واو با  یه پسر فوق العاده جذاب و دارک با موهایی مشکی ،هیکلی ،با دستی پر از تتو و یه لبخند مرموزانه مواجه شدم الحق که دقیقن همون تیپ ایده آل من بود اما یه لحظه به خودم اومدم و با عصبانیت دستشو کنار زدم و بهش گفتم داری چه غلطی میکنی، درسته تیپ ایده آل من بود ولی به چه جرعتی دستشو رویه پایه من گذاشته بود.
+داشتم با عصبانیت نگاش میکردم که یه دفعه لبخندش پر رنگ تر شد سرشو آورد کنار گوشم و گفت
_ جانگکوک هستم خوشبختم لیدی
+خوب به من چه من گفتم چه غلطی داشتی میکردی
_اوم آروم باش لیدی من فقط دستمو گذاشته بودم رویه اموالم
+ببخشید یعنی چی اموالم کی گفته من مال توعم
_لیدی به زودی قراره جزوی از اموال من باشی من هرچیزیو بخام به دست میارم مخصوصن که عاشق دخترایه سرکش و پرو هستم .
+ببین اقایه نسبتن محترم اولن من سرکش و پرو نیستم فقط از حقم دفاع میکنم دومن من جزو اموال شما نیستم و نخواهم شد
_میبینیم لیدی.
+بعد از گفتن این حرفا از کنارم بلند شد بهم چشمک زد و به انتهایه سالن رفت .
+بعد از گفتن این حرفا از کنارم بلند شد بهم چشمک زد و به انتهایه سالن رفت .

&۱۱می&
+از خواب بلند شدم ساعت نگاه کردم۸صبح بود خوبه به موقع بیدار شدم ۹کلاسم شروع میشه ،بلند شدم دستو صورتم رو شستم و مواسک زدم  رفتم پایین که صبحونه بخورم خداروشکر مامان رفته بود سرکار  حوصله نداشتم دوباره سیم جین کنه منو که دیروز چی شد .
سریع صبحانه خوردم و رفتم تویه اتاقم موهامو دم اسبی بستم یکم آرایش کردم  یه نیم تنه مشکی با یه کت مشکی و یه دامن نسبتن کوتاه پوشیدم خوشم میومد سکسی باشم 😁 سریع از خونه بیرون اومدم و سوار ماشین شدم ساعت ۸:۴۰دقیقه بود اوه شعت الان دیرم میشه تازه زنگ اول روانشناسی  بالینی داریم استادش که نگو یه سگ اعصاب به تمام معنا .
+سریع خودمو رسوندم دانشگاه ماشینو پارک کردم و وارد کلاس شد هوف به موقع رسیدم .

+آخیش بالاخره تموم شد احساس میکنم خودمم دارم روانی میشم به جایه این که روانشناس بشم هوف الان چی میچسبه معلومه که یه قهوه و یه نخ سیگار وانیلی .
یدونه قهوه گرفتم و یوایشکی رفتم پشت دانشگاه پاتوق همیشگیم چون اینجا خیلی ساکت و ترسناک بود معمولن کسی نمیومد با خیال راحت داشتم سیگار می‌کشیدم و قهوه میخوردم که یه دفعه یه نفر جلو پاهام نشست و سیگارمو از دستم قاپید با تعجب سرمو آوردم بالا و با همون پسره دیروز مواجه شدم  .+ای خدا باز که  تویی
_ های لیدی میبینم که منو یادته
_  بهت نمیاد سیگاری باشی لیدی ولی چه سیگاری هم میکشی بویه وانیل همه جارو برداشته  زود باش یه نخ به منم بده
+ببین به خدا حوصله ندارم بیا این یه نخ سیگار و بگیر برو بزار اعصابم آروم باشه

+سیگار و از دستم گرفت نشست و روشنش کرد که یک دفعه ایی فندک تو دستش توجهمو جلب کرد فندکی با طرح یه فرشته با بال هایه قرمز  عجیب بود دوسال پیش اون اولا که سیگاری بودم یه همچین فندکی دوست صمیمیم بهم هدیه داد  خوب یادمه که داده بود برام ساخته بودنش  ولی یه سال بعد من تویه مسافرت گمش کردم دقیق یادمه که
همه جارو گشتم چندین ساعت ولی پیداش نکردم

+یه دفعه ایی از تو فکر بیرون اومدم و بهش گفتم میشه فندکتو ببینم همون نیشخند مرموزانشو دوباره زد و فندک رو به سمتم گرفت  ، فندک رو ازش گرفتم و شروع کردم بدنشو ببینم که یه دفعه آرم هک شده (ks )رو رویه بدنش دیدم و مطمعن شدم این فندک مال منه اما دست این پسر چیکار می‌کنه باید بفهمم
سرمو بالا آوردم به لبخند مرموزش نگاه کردم و فندک رو
بهش پس دادم .

_چی شد لیدی نکنه از این فندک خوشت اومده؟
+ارع خیلی مثل لوسیفر میمونه راستی از کجا خریدیش میخام یدونه بخرم
_اومم من این فندکو نخریدم و فقط هم یدونه ازش هست .
+پس از کجا آوردید و چرا یدونه ازش هست
_اگه خیلی دوست داری بدونی میتونی باهام بیای سر قرار تا بهت بگم از کجا اوردمش شاید حتی خود فندک رو هم بهت بدم
+اوف اصلنم دلم نمیخاد باهاش برم سر قرار چون به شدت مرموزانه به نظر میاد اما دست گذشته رو نقطه ضعفم اون فندک برام خیلی ارزش داره.
+باشه میام
_انتظار داشتم بگی نه  مثل این که راه حل مخ زدنتو پیدا کردم بگذریم پس فردا ساعت ۹بریم بیرون
+باشه
_نمیخای بپرسی کجا شاید میخام بدزدمتا.
+جرعتشو نداری
_اوم شاید داشته باشم
+حوصله بحث باهاتو ندارم سیگارتو که کشیدی به هدفتم رسیدی پاشو برو و خبرم کن کجا بیام
_اوف خدا واقعن خنگی چطوری خبرت کنم ؟
+هر جور می‌دونی برام مهم نیست دیرم شده باید برم بای

سلام امیدوارم که از این داستان لذت ببرین من کلا اهل پارت پارت آپ کردن نیستم همشو می‌زارم وآخر پارت ها هم معمولا صحبت نمی‌کنم پس لطفاً
به وانیل سوخته عشق بورزید ، ووت وکامنت رو فراموش نکنید دوستون دارم❤️🖤.

Burnt vanillaWhere stories live. Discover now