انتقاام🌼🖤🗳️

242 7 2
                                    

««بابا اته
««اوه سلام دردونه بابا میبینم خبری از جعون کوچولو نوه هام نیست باهوشی گل شاهپسندم ولی نباید سر بابات کلاه بزاری هنوز اینو نمیدونی .
+اوه ببین کی این جاست کیم بزرگ افعی مافیا ها
+بابایی از چی می‌ترسی از جعون یا از نوه هات چون خون منو دارن، می‌ترسی سرکش باشنو باب میلت نباشن همون‌طور که من نبودم .
««این طوری نگو گل من تو همیشه باب میل منی قوی زیبا باهوش و دیونه فقط یکم شیطونی که من درستش میکنم
««من ازت یه ماده افعی می‌سازم برای این باند
+افعی پیر شده چه بخاد چه نخاد دردونش میشه وارثش چه ماده افعی باشه چه نه .
+مگه نه؟
««البته !
+بیا تو خوشم نمیاد از مهمونام پذیرایی نکنم .
««امیدوارم بلد باشی از کی داری پذیرایی می‌کنی .
..........
_دارم از نگرانی دق میکنم امیدوارم اته عصبی نشه
_اجوما به دخترا شیر دادی ؟
بعله ارباب نگران نباشید .
......
+از تو آشپزخونه بهش نگاه کردم ،من امشب به هر بهایی تورو میکشم پیر خرفت قرار نیست جانگکوک مثل برادرم باشه .
+خوب به من گوش کنید هر وقت سوت زدم حمله کنید به هیچ کدومشون رحم نکنید .
بعله خانم
.......
+اوه قهوه نمی‌خوری بابایی یادمه خیلی دوست داشتی  انقدری که هان سورو به خاطر ریختن کاپ قهوت تا دم مرگ کتک زدی .
««اوه دخترم تو هنوزم هان سورو یادته فراموشش کن اشتباه خودش بود .
+حتما فراموش میکنم البته وقتی که کشتمت.
--صدای سوت--
؛؛؛عمارت به خون کشیده شده بود اته با سماجت به بادیگارد ها شلیک میکرد و داد میزد ؛؛؛
+بیا بیرون افعی من وارثت میشم مگه همینو نمیخواستی پس باید جونتو بدی بیا بیرون افعی میخام مثل هانسو بهت هدیه بدم .
««دختره سرکش خوب کردم که برادرتو کشتم چیه توهم میخای بری پیشش .
+اوه بابایی من جایی نمیرم اما تمام دردی که هانسو کشید رو بهت هدیه میدم
+بهت یاد میدم نباید برای این که باندت بزرگتر بشه برادر عزیز منو  میکشتی .
+می‌شنوی هر جای دنیا بری پیدات میکنم  انگشتاتو قطع میکنم  چشماتو در میارم هدیش میکنم به هانسو به جای چشما انگشتایی که ازش گرفتی .
+البته تهش بهت لطف میکنم و می‌کشمت .
؛؛؛بادیگاردای اته مرده بودن و فقط پنج نفر باقی مونده بودند افعی محاصرشون کرده بود و بلند می‌خندید ؛؛؛
««دختره سرکش میخواستی منو بکشی بیا بکش جرعتشو داری .
+نه بابایی  من تا وقتی همه انگشتا و چشماتو به هانسو هدیه نکنم نمیکشمت .
.......
_وقتی جک بهم زنگ زد دیگه نمی‌فهمیدم دورم چه خبره با سرعت افرادم رو جمع کردم و به سمت عمارت حرکت کردیم .
_دووم بیار پیشی من دارم میام
........
+جک از اینجا برو
//من هیچ جا نمیرم بانو من امانت ارباب رو تنها نمیزارم .
+اگه چیزی شد و جعون رو دیدی بهش بگو دوسش دارم باید قوی باشه بچه هامون بهش نیاز دارن .
//خانوم  بعد از گفتن این حرف به سمت افعی برگشت  شروع کرد به تیر اندازی به بادیگاردا  به پای افعی هم شلیک کردم .
//قفسه سینه بانو تیر خورده بود و به شدت خونریزی میکرد .
........
_وارد عمارت شدم  با دیدن اته خون تو رگام یخ بست قفسه سینش خونریزی میکرد و اته اصلحه بدست بازم شلیک میکرد و مثل دیونه ها می‌خندید
_پیشی وحشی من عصبانی  بود اینو از دور از تویه چشماش میتونستم تشخیص بدم .
_حمله کردیم و همه رو کشتیم افعی رو پیدا کردم مثل مار تویه یه سوراخ قایم شده بود.
_بعد از پیدا کردنش برگشتم پایین اته با دیدن من لبخند مهربونی زد اما به محض دیدن افعی لبخندش به اخم بزرگی تبدیل شد .
_رو زمین نشست و چهار دستور پا به سمت افعی رفت لباسشو پاره کرد و زخم پاشو بست .
+هنوز نباید بمیری یادت که نرفته هان سو منتظر هدیه هاشه .
_بلند شد و شروع کرد بخنده یه دفعه ول شد رویه زمین
_تازه متوجه زخم عمیق رویه سینش شدم سریع بغلش کردم دستور دادم افعی رو ببرن و عمارتو تمیزن کنن .
_به سرعت سوار ماشین شدم و اته رو به بیمارستان رسوندم از ، ترس از دست دادنش دوباره جونم افتاده بود ولی انگار از یه چیزی مطمعن بودم اته یه دلیلی برایه برگشتن به خونه داره پس هیچ جا نمیره .
_تو همین فکرها بودم که دکتر از اتاق عمل اومد بیرون.
&آقای جعون خوشبختانه حال همسرتون خوب لطفا مواظبشون باشید خودشون کم خونی دارن و خون زیادی هم از دست دادن .

ناموسا حقش بود،فقط نمی‌دونم چرا آنقدر اته بگاس همش😂😐

Burnt vanillaWhere stories live. Discover now