نتیجه نهایی جراحی🌼🖤

270 9 0
                                    

_پشت در اتاق عمل به دیوار تکیه دادم و شروع کردم به گریه کردن  .
٫٫اروم باشید اقایه جعون  ما حواسمون هست.
_ یه تار مو فقط یه تار مو از سرش کم بشه همین بیمارستان کوفتیو رو سر همتون خراب میکنم.
_تقریبان سه ساعت گذشته ولی هنوز اته رو بیرون نیاوردن فقط دکترا و پرستاران هی با عجله  میرن و میان.
_هی پرستار وایسا ببینم چی شده حال همسرم چطوری
٫٫امم اقایه جعون
_بگو دیگه
٫٫اقایه جعون همسرتون موقعه زایمانشون هستش دکتر ها تیر رو خارج کردن ولی چون خون زیادی از دست دادن دکتر ها نمی‌دونن چطور بچه هاتون رو به دنیا بیارن ریسک بالایی داره ممکنه همسرتون فوت کنن و از یه طرف هم نمیتونن بچه هارو به دنیا نیارن.
_پس این همه دکتر اون تو چه غلطی میکنن یه کاری بکنین پس زایمان طبیعی که نمیشه سزارین کنین همسرمو.
٫٫اقا جعون متاسفانه به دلیل کم بودن پلاکت خون همسرتون اگر ایشون جراحی کنیم ممکنه خونریزیشون بند میاد واین اصلا خوب نیست مخصوصا الان که خون زیادی از دست دادن؛بهترین راه فعلا زایمان طبیعیه که ما نمی‌دونیم که همسرتون میتونن از پسش بربیان یا نه ممکنه یا بچه ها یا همسرتون رو از دست بدین.
_فقط یه غلطی بکنین اگه اتفاقی برای اته بیفته با خون همتون بیمارستان رو نقاشی میکنم.
٫٫اروم باشین اقایه جعون اقایه جانگ تصمیم گرفتن بچه هاتون به دنیا بیارن ولی  نمیتونیم  تضمینی کنیم که برایه همسرتون اتفاقی نیفته لطفا صبور باشید .
_اه گمشو از جلو چشم
_اته نباید منو این طور تنها بزاری من اون بچه هارو بدون تو میخام چیکار بدون تو اونا هیچ ارزشی ندارن  لطفا سالم بمون من هنوز خیلی حرف برایه گفتن بهت دارم .
٫٫اقایه جعون همسرتون به هوش هستن و گفتن حتمن بچه هارو سالم به دنیا بیاریم لطفن وارد اتاق بشین کنار همسرتون تا  کمکشون کنید._وارد اتاق شدم  اته رو دیدم رنگش پریده بود قفسه سینش کاملن باد پیچی شده بود  قلبم خرد شده بود نمیتونستم این طور ببینمش تویه ذهنم تمام خاطراتش مرور میشد اته همون دختر روانشناس مهربون و زیبا اگه من عاشقش نمیشدم انقدر درد نمی‌کشید .
_از فکر بیرون اومدم سعی کردم لبخند بزنم به سمت اته رفتم  کنارش نشستم دست خونیشو تویه دستم گرفتم .
_من این جام چاگیا همیشه کنارتم بیا این یکی رو هم باهم پشت سر بذاریم .
_سرش رو آروم تکون داد و لبخند بی جونی زد .
&شروع میکنیم اقایه جعون .
_چاگیا  هر وقت دردت گرفت دستمو  فشار بده اشکالی نداره
+دیگه توانی برایه ادامه دادن ندارم اما  وجود جانگکوک  مانع کم اوردنم میشه  بهم آرامش میده  .
&خانوم جعون هر وقت گفتم فشار بدید .
+سرم رو آروم تکون دادم .
&فشار بدید  فشار  بیشتر خانوم جعون
+با تمام توانم داشتم فشار میدادم .
که یه دفعه صدایه یه موجود کوچولو رو شنیدم .
_درد زیادی داشته اته از درد ناله میکرد ولی توانی برایه محکم فشار دادن دستم نداشت 
  &خوبه خانوم جعون بازم فشار بدید .
+سه تا از فرشته هام به دنیا اومدن ولی بدنم دیگه یاری نمی‌کرد تمام توانم رو جمع کردم و برایه آخرین بار فشار دادم و دیگه متوجه  هیچ چیز نشدم تاریکی مهمون چشم هام شد .
_اته با تمام توانش داشت فشار میداد  دخترمون هم به دنیا  اما همون لحظه دست اته از تویه دستم پایین افتاد و چشم هاشو بست .
_دکترا سریع دورش جمع شدن و منو از اتاق بیرون کردن .
_دیگه امیدی نداشتم اشتباه کردم کاش هیچ وقت وارد زندگیت نمیشدم اته من  .
_میتونستم صدایه خط ممتد دستگاه های که به اته وصل بود رو بشنوم صداها تو سرم اکو میشد و دیگه قلبمو احساس نمی‌کردم .
_ چند دقیقه بعد صدایه دستگاه ها قطع شد و گریه من شدت گرفت  دیگه نمیتونستم از جام تکون بخورم .
_در اتاق عمل باز شد و دکتر جانگ با ناراحتی بیرون اومد  تو چشمام نگاه کرد نمیتونستم بفهمم که چرا هم ناراحته هم خوشحال.
&ارباب همسرتون  خوشبختانه زنده هستن  اما  متاسفانه
&ایشون داخل کما رفتن متاسفم ما همه سعیمون رو کردیم شرایطشون خیلی وخیم بود .
_نمیدونستم خوشحال باشم که اته زندس یا ناراحت باشم که معلوم نیست چشمایه خوشگلش رو کی باز می‌کنه .
::جانگکوک از جاش بلند شد به سمت اتاق بچه ها رفت کنار بچه هاش نشست  و با اشک بهشون خیره شد .

یه جوری داستان رو میخونم میگه خداروشکر همه سالمن انگار نه انگار خودم همچین زندگی براشون خلق کردم😐🖤

Burnt vanillaWhere stories live. Discover now