دیدار با نینی ها🌼🖤🍼🍼🍼🍼

264 9 0
                                    

::اما یه دفعه نگاهش رو یه گردن دخترش خشک شد  به سمت دخترش رفت و کنارش نشست .
::دقیقن سه تا خال کوچیک کنار هم مثل خال هایه اته رویه گردن دخترش بود  گریه هاش شدت گرفت .
_واقعن یدونه از خودت برام فتوکپی کردی .
::اشک هاش رو پاک کرد و به سمت اتاق اته رفت .
_وارد اتاق شدم  با دیدن اته تویه اون وضعیت شکسته تر از قبل شدم دوباره تویه ذهنم تکرار شد مسبب همه اینا تویی جعون کاش هیچ وقت وارد زندگیش نمیشدی

_کنارش نشستم دستشو تویه دستام گرفتم به صورت ظریفش که غرق خواب بود نگاه کردم .
_متاسفم عشق من،، من به تو خیلی آسیب رسوندم لطفا بیدار شو تا همشو جبران کنم بیدارشو ببین یدونه دختر داریم حالا دقیقن فتوکپی تو آه یادته میگفتی قراره سه تا فتوکپی من داشته باشی پاشو ببین دقیقن راست میگفتی بلند شو لطفا من بدون تو چطور این چهار تا یادگاریت رو بزرگ کنم.

+صدایه کوکی رو می‌شنیدم درد می‌کشیدم از این که انقدر غم انگیزه صداش  و داره گریه می‌کنه ولی نمیتونستم بلند شم و بغلش کنم.
+میتونستم خودم رو ببینم که آروم رویه تخت دراز کشیدم و چشمام رو بستم و کوکی سرش رو رویه دستم گذاشته و داره اشک می‌ریزه .
+جانگکوکا گریه نکن عزیزم  قلبم رو بیشتر از این به درد نیار ،منم دوست دارم بچه هامون رو  ببینم بغل کنم و سه تایه دیگه از تو داشته باشم که هر روز با اون دندون هایه خرگوشیشون بهم لبخند بزنن .
_چاگیا بزار کوچولو هامون رو بیارم ببینی .
+جانگ کوک از اتاق بیرون رفت و پنج دقیقه بعد و با بچه هامون برگشت .
+قند تویه دلم داشت آب میشد  چقدر پسرامون شبیح کوکین  .
_چاگیا ببینشون چقدر نازن ولی دخترمون قشنگ تره چون شبیح توعه براشون اسم انتخاب نمیکنم تا وقتی که بیدار بشی و باهم انتخاب کنیم .

+دلم میخواست یه لحظه همشون رو بغلم کنم و بگم چقدر خوشحالم اما نمیتونستم .
_چاگیا من نینی هامون رو میبرم عمارت تا اجوما مواظبشون باشه زودی برمی‌گردم .
(ده ماه بعد )
+جانگ کوک هر روز میاد اینجا با یه دونه دسته گل بعضی موقعه ها کوچولو هامون رو هم میاره  هر چقدر بزرگتر میشن پسرامون بیشتر شبیح کوکی میشن و دخترمون شبیح من.

&جناب جعون متاسفم ولی فک نمیکنم امیدی باشه چون همسرتون هیچ علامتی از خودشون نشون نمیدن .

&لطفاً بهش فک کنین با اهداف عضو زندگی چندین نفر رو نجات میدین .

_دفعه آخری باشه که این حرف رو ازت می‌شنوم دکتر جانگ دفعه بعدی  با جونت تاوانشو پس میدی.
 
_اگه تا الآنم نکشتمت به خاطر همسرمه چون جونشو نجات دادی اگه اتفاقی براش بیفته زندگیت رو تضمین نمیکنم.
: جانگکوک به سمت اتاق اته رفت و با نگرانی دسته گل رو داخل گلدون گذاشت  به سمت اته رفت و کنارش نشست
_چاگیا نمیخای دیگه بلند بشی خیلی وقته مثل پیشی خوابیدی نمیخای بیدار بشی دوباره برام یه ببر وحشی بشی.
_نی نی هامون کم کم یک سالشون میشه  اما هنوز بغلشون نکردی هنوز اسمی ندارن دوست نداری که بچه هامون تا آخرش بدون اسم بمونن که .
+خندم گرفته بود اما میتونستم استرس جانگکوک رو حس کنم انگار ترسیده .
+جانگکوکا نترس من قراره به زودی دوباره یه ببر وحشی بشم.
_این ترس دوباره به جونم افتاده بود دیگه تحمل دیدن اته رو تو این وضعیت نداشتم .

هعی چقدر غم انگیز😭

Burnt vanillaWhere stories live. Discover now