استرس 🌼🖤

541 16 0
                                    

_دویدم تویه اتاق  کنار ات بغلش کردم  یه دست لباس از داخل کمد در آوردم و تنش کردم و تویه بغلم گرفتمش بیست دقیقه گذشته بود و دکتر هنوز نیومده بود شلوار  پایه اته پر از خون شده بود و بدنش سرد تر میشد  ترس همه وجودم و گرفته بود که یه دفعه صدایه در اتاق اومد
&جناب جعون دکتر  جانگ هستم میتونم بیام تو
_بیا تو زود باش
::دکتر وارد اتاق شد و با تعجب به اته زل زد و گفت چی شد
_لعنتی اگه میدونستم چی شده به توعه خر میگفتم بیای به نظرت زود باش یه کاری بکن
:: دکتر به سمت اته اومد نبضشو گرفت و شروع کرد به معاینه کردنش  چند لحظه مکث کرد رو به جانگکوک کرد و گفت
& شما با ایشون سکس کردید ؟
_ اره مگه چی شده ؟
&جناب جعون  دلیل خونریزی ایشون اینه که مدل پرده ایشون طوری هستش که بعد از سکس خونریزی دارن و نباید سکس رو ادامه بدید و گرنه خونریزی بدتر میشه
&چه مدت زمانی باهم سکس کردید ؟

_ نمی‌دونم فک کنم سه ساعت طول کشید
&دلیل دیگه همینه سکستون زیاد ادامه پیدا کرده و خونریزی شدید تر شده ایشون هم کم خونی دارن برایه همین بیهوش شدن
_لطفا الان یه کاری انجام بدید هنوز خونریزی داره
&کاری خاصی نمیشه کرد خونریزی خودش بند میاد  من بهشون سرم وچند تا تقویتی زدم نگران نباشید غذاهایی مقوی زیاد بهشون بدید.
::جانگوک دکتر رو بدرقه کرد و ازش تشکر کرد و پیش اته برگشت .
_اوف خدایا جانگکوک ببین چه گندی زدی  الان وقتش نیست ولی بعدن باید معذرت خواهی کنی
_خونریزی ات بند اومده بود اما شلوار پایه ات و روتختی پر از خون بود بدن اته گرم تر شده بود و این یکم از استرسم کم میکرد شلوار اته رو عوض کردم بغلش کردم و تویه اتاق خودم بردم رویه تخت گذاشتمش روش پتو انداختم  و از اتاق بیرون اومدم به خدمتکارا گفتم اتاق رو تمیز کنن و براش غذاهایی مقوی درست کنن .
_پیش ات برگشتم  کنارش دراز کشیدم و بغلش کردم  محو تماشایه صورت زیباش بودم  که خابم برد  با سرو صدایی که از تویه حیاط عمارت میومد بیدار شدم و با جایه خالی اته مواجه شدم  قشنگ معلوم بود که مسبب این صدا کیه برایه همین به سمت حیاط رفتم  اته رو دیدم داره جیغ جیغ می‌کنه که میخاد بره ولی بادیگارد ها نمی‌زارن
_بادیگارد ها با دیدن من احترام گذاشتن و اته متوجه اومدن من شد  با ترس به سمتم برگشت تویه چهرش فقط استرس و ترس رو می‌دیدم به سمتش رفتم که آروم آروم شروع کرد عقب بره
_اته از من نترس ببین معذرت میخام زیاده روی کردم بیا تا باهم صحبت کنیم  اما بی فایده بود هنوز هم ترسیده بود

هوف خوب معلومه جعون ازت می‌ترسه داشتم نگاش میکردم و فکر میکردم که چیکار کنم  اما یه دفعه دیدم دستشو رو قفسه سینش مشت کرده و رنگش پریده  یه دفعه رو زمین افتاد و قفسه سینشو چنگ میزد سریع به سمتش
دویدم متوجه شدم که نمیتونه نفس بکشه
 
_بغلش کردم و به سمت ماشین دویدم  داد زدم جک بجنب لعنتی.
_جک نشست و ماشین رو روشن کرد و به سمت بیمارستان حرکت کردیم تویه راه اته تویه بغلم لباسم رو چنگ‌ میزد و معصومانه نگاهم میکرد  ترس از دست دادنش مثل خره به جونم افتاده بود

+ باز این نفس تنگی لعنتی بهم دست داد چون به شدت استرس گرفته بودم که برام مثل سم بودم  جانگکوک بهم آسیب زده بود ولی چرا انقدر استرس گرفته چرا انگار همراه من داره درد می‌کشه منو متعجب کرده .

_دم بیمارستان بودیم  که اته چشماشو بست یه دفعه دستش از لبه لباسم شل شد و افتاد
با ترس پیاده شدم و دویدم تو بیمارستان مدام با استرس
اته رو صدا میکردم ولی تکون نمی‌خورد  .

_کمک لطفا یکی کمک کنه  همسرم نفس نمی‌کشه
چند تا پرستار به سمتم اومدن اته رو رویه تخت گذاشتن و داخل icuبردن   نیم ساعت گذشته بود از استرس  تند تند راه میرفتم که یک دفعه دکتر اومد بیرون و گفت

@ نگران نباشید حال همسرتون خوبه نیم ساعت دیگه به هوش میان

_خیلی ممنونم  واقعن ولی ببخشید میتونم بپرسم بیماری همسرم چیه ؟

@همسرتون تنگی نفس عصبی دارن استرس غم شدید یا ترس زیاد اصلن براشون خوب نیست ممکنه دوباره حمله بهشون دست بده واکه دیر برسونیدشون بیمارستان خطرناکه .

_مچکرم
_دکتر لبخند زد سری تکون داد و رفت و من موندم و دوتا  بلایی که یک شبه سر دختری که عاشقشم آوردم نمی‌دونستم چطور باید باهاش برخورد کنم که دوباره نترسع.
من همه تلاشمو برای نگه داشتنت میکنم اته.

به نظرتون واکنش اته به جانگکوک چیه ترکش میکنه؟

Burnt vanillaWhere stories live. Discover now