پایان خوب🌼🖤😆

322 8 2
                                    

+هی بیاین اینجا ببینم کوچولو های من 🥺
_حالا که فکر میکنم من از اته میترسم تا اون از من
_جوری که انگشتایه باباشو قطع کرد جوری که چشماشو در آورد و کشتش کم نبود اون افعی رو کشته بود و حالا خودش رئیسه جوری که مثل دیونه ها می‌خندید  اصلا هیچ شباهتی به قیافه مظلوم و مهربونش ندارن
_چیزی نیست نگران نباش جانگکوک اته تورو نمیخوره 😐
_واقعا الان من jkاز زن خودم مامان بچه هام ترسیدم 😐
+چاگیا به چی فکر می‌کنی به این که من خوشگل ترم یا دخترام😁
_ااگه بگم دخترامون قراره شب رو کاناپه بخابم؟
+نه بیب فقط قراره یکم باهم فیزیکی صحبت کنیم 😁
_اوکی اصلا نترسیدم دخترامون خوشگل ترن 😂
+بچه های خوبی باشین اجوما رو حرص ندین مامان بابا قراره باهم صحبت کنن 😁
*اپا برات حلوا شکلاتی درست میکنم مردم فیض ببرن 😂
_نگا خداوکیلی تو پسر منی یا مامانت
*از نظر علمی پسر جفتتون اما از نظر خودم چون از مامان میترسم من پسر مامانم 😬
_اه گاد پیر شدم دیگه زن حسود و وحشی هم دردسر داره ها😭

ودر آخر باید بگم که دخترا باند اته رو باهم به دست گرفتن وپسرا باند جانگکوک رو.
این فیک هم همینجا پایان یافت وممکنه فصل دوم از زندگی بچه هاشون داستان بنویسم البته شاید هنوز معلوم نیست.امیدوارم که لذت برده باشید و به اندازه لذتی که بردید به وانیل سوخته عشق ورزیده باشید🌼🖤
دوستون دااارم💜🖤🌼🥺

Burnt vanillaWhere stories live. Discover now