تیانا:#
گفتم این بچمون هم چون داره دیالوگاش زیاد میشه علامت داشته باشه😂writter pov:
بالاخره هیونجین بیدار میشه اما فلیکس هنوز خواب بود.بعد از مدت زیادی خیره موندن به چهره فلیکس و نوازش کردنش بالاخره بلند میشه تا یکم آب بخوره.اون همه دزد و پلیس بازی دیشب حسابی خستش کرده بود. با بالا اومدن از پله ها با چهره عصبانی هان و سونگمین رو به رو میشه
☆جناب بیدار شدن.ببخشید مزاحم خواب آسودتون شدیم.
+صبر کن توضیح بدم خب
☆مشتاق شنیدنم.همین الانشم زیادی خودم رو نگه داشتم نکشمتفلیکس که به خاطر داد و بیداد های بیش از حد هان بیدار شده بوده با قیافه خواب آلودی و چشم هایی که هنوز از گریه های دیشبش متورم و قرمز بود بیرون اومد و با لحنی که معلوم نبود خستست یا غمگین گفت:
_چه خبره.این همه سروصدا برای چیه؟
☆به به.اتاق رو منور کردید بیدار شدید.یکیتون زود توضیح بده چه خبرهقبل از اینکه هیونجین بخواد حرفی بزنه فلیکس با لحن جدی ای شروع به صحبت کرد
_دیشب اومد اینجا عذرخواهی کرد. دید حالم خوب نیست شب پیشم موند.علت عصبانیتی نمیبینی هان.مشکلت چیه؟
∆هیونگ من که گفتم توضیح منطقی پشتشه
☆تو به این میگی توضیح منطقی؟ چون من بهش میگم چرت و پرت محض.چرا نزاشتی پیشت بمونمفلیکس چشم هاش رو تو حدقه میچرخونه و پوزخندی میزنه
_پس بگو مشکلت چیه.از اولم گفتم که میخواستم تنها باشم.هیونجینم تو بد شرایطی اومد.نمیتونستم احساساتم رو کنترل کنم.همین
مکثی کرد و با ندیدم واکنش از سمت بقیه گفت
_فکر کنم این بحث همینجا تمومه
∆فلیکس یه دقیقه میشه خصوصی حرف بزنیم؟ بیا تو بالکنفلیکس کاملا نگاه های سنگین هان رو روخودش حس میکرد اما ترجیح داد بی تفاوت باشه
_چی شده سونگمین؟
∆بین تو و هیونجین مشکوکه. مطمئنی چیزی...
_هی.حرفایی که میزنی رو اول مزه مزه کن بعد بزن.من و اون هیچ ربطی بهم نداریم
∆کی گفت چیزی بینتونه اصلا؟یاااا....واقعا داری مشکوک میزنیا
_واقعا واسه این منو کشیدی بیرون؟سونگمین پاکتی رو از جیبش بیرون میاره و جلو فلیکس میگیره
_این چیه؟
∆جلو در خونت پیدا کردم.از مدلش معلومه همونی که نامه جونگین رو فرستاده بوده فرستاده.میخوای چیکار کنی فلیکس؟
_فعلا نه من کاری از دستم برمیاد نه تو.حتی نمیدونیم فرستنده نامه ها کین.فعلا به رو خودت نیار. هان همینطوریش الکی نگرانمه نمیخوام بیشتر از این اذیت بشه.به چان هم نگو اونم گناه داره استرس میگیره.بالاخره مرتبط با شغلشه.نامه رو از سونگمین میگیره و باهم از اتاق بالکن خارج میشن
هان رو به دیوار با صدای بلندی میگه
☆جناب واسه همه وقت داره جز من.
YOU ARE READING
I hate loving you
Fanfictionنمیتونم دوست داشته باشم؟خب دارم. نمیخوام ولی دارم. از این متنفرم که دوست دارم هیونجین.نمیخوام عاشق یه قاتل باشم ولی هستم. نمیتونم نباشم. پس بزار باهات سرد باشم. بزار حداقل فکر کنم میتونم عاشقت نباشم ژانر:طنز،مافیایی،درام،خیلییی کم انگست، اسمات کاپل...