hyunjin pov:
بودن کنار فلیکس انقدر قشنگ بود که یادم رفته بود تقریبا باید برم پیش بقیه بچه ها.هر چی نباشه بالاخره بزرگترین سر نخ ها رو گرفته بودیم
به لوکیشنی که مطمئنم بودم بی سر و صدا بودنش بالاخره یه جا به درد میخوره رفتم.زمینشو خریده بودم چون میدونستم یه روزی تو کره قراره اتفاقات جالبی بیوفته ولی هیچوقت فکر نمیکردم اون اتفاق جالب گرفتن استاکر کراشم و مسخره ترین دشمنم که داداش دوقلو دوست صمیمی کراشمه در بیاد
دنیا جای عجیبیهبه محض رسیدن و دیدن لیا و ربیتی که بسته شده بودن و تیانا و کندلایی که کتکشون میزدن لبخندی رو لبام نشست که حتی کنترلش دست من نبود.درسته که از بچگی تو این صنعت نبودم ولی تو مدت کم انگار ذات واقعیم باهاش خو گرفته بود. انگار از اولش هم یه هیونجین نهانی تو وجودم بود که منتظر بود به موقعش ازاد بشه
#به به. رئیس عاشقمو....
+تیانا حرف بزن تا کنار اون دوتا بکشمتبا نیشخند و چشم غره نگاهش رو میگیره و دستاش رو میبره پشتش و قفل میکنه به هم. طوری به سمت لیا و ربیت کت واک میره انگار رو استیج مدلینگه . چند بار دورشون میچرخه و چونه جفتشون رو محکم میگیره
#برای بدترین کابوستون حاضرید؟
لیا:گمشو
#فعلا تو قراره از صفحه روزگار گم شی
ربیت:زنیکه جند....قبل از اینکه جملش رو کامل کنه با ضربه ای که درست وسط پاهاش میشونم خفه میشه
+حواست باشه راجب بچه های من چی میگی. یه کلمه چرت و پرت دیگه از دهن کثیفت در بیاد همونجایی که ضربه زدم رو میبرم میزارم کف دستت
با اینکه روم رو بر نگردونده بودم میتونستم چشمای قلبی شده تیانا رو ببینم. حرفام از ته دل بود. هیچکس حق نداشت کوچیک ترین بی احترامی ای به کسایی که متعلق به منن بکنن.
+کندلا.کارتو شروع کن
کندلا با آرامشی که معلوم بود به خاطر آزار دیدن ربیته به سمتش رفت و منتظر اجازه موند. با تایید سر من لنز های محافظش رو برداشت و کلاه کپش رو گوشه ای انداخت.با لذت تمام از نوک پاهاشون شروع به سوزوندنشون، کرد
صدای ناله های زجر آورشون توی فضا طنیین انداز میشد تقریبا تمام حضار جز خودشون دوتا داشتن لذت میبردن.
+کافیه
کندلا به آرومی چشم هاش رو بست و کلاهش رو سرجاش گذاشت اما لنز هاش رو برنگردوند چون میدونست ممکنه دوباره بهش نیاز باشه
+خب.قراره حرف بزنید مگه نه؟
لیا:چی از جونمون میخوای عوضیصدای گریه هاش و نفس زدناش باعث میشد نتونم دقیق بفهمم چی میگه ولی خب عادت داشتم به شنیدن این التماس های گریون
YOU ARE READING
I hate loving you
Fanfictionنمیتونم دوست داشته باشم؟خب دارم. نمیخوام ولی دارم. از این متنفرم که دوست دارم هیونجین.نمیخوام عاشق یه قاتل باشم ولی هستم. نمیتونم نباشم. پس بزار باهات سرد باشم. بزار حداقل فکر کنم میتونم عاشقت نباشم ژانر:طنز،مافیایی،درام،خیلییی کم انگست، اسمات کاپل...