کارن:&
بقیه رو فعلا اسم مینویسم قاطی نکنید جوجه پاستا ها🤍tiana pov:
راس یک ساعت همه با چمدون های جمع جور که بیشتر وسایل کارشون رو میگرفت دم در اماده بودم
البته جز کارن#اون عوضی کجا مونده؟
هونگ جی:چرا از من میپرسی. خودم نفهمیدم چطوری وسایلم رو جمع کردماون مرتیکه روانی قصد داشت بکشمش نه؟ طوری که صدام تا طبقه بالا که اتاق کارن بود بره بلند داد زدم
#اگر هوس مردن کردی الان زمان خوبی نیست.تا سی ثانیه دیگه یا پائینی یا....
&یا چی ؟صدای کلفتی که مطمئن بودم برای اون مرتیکه عوضیه رو از پشت میشنوم
#خوشحال باش که قرار نیست بفهمی.تهیون کلیدا رو گرفتی؟
تهیون:بله خیالتون راحت همه چیز آمادست
#نمیدونم قراره چند روز نباشیم هیونجین هیچوقت عین آدم حرف نمیزنه. به هرحال مسئولیت همه چیز با توعه. رمز سیستمم رو برات میفرستم بقیش با خودت.خب دیگه بریمhyunjin pov:
به زودی بچه ها میرسیدن و تنها مشکل معرفی کردنشون به فلیکسه و هان و سونگمین بود
به چان زنگ میزنم ببینم چطوری میتونم بپیچونمشون~بله...
+چان؟ خواب بودی؟
~تقریبا.اتفاقی افتاده؟
+بچه ها تیمم دارن میان.اگر فلیکس و هان بفهمن کین بدبختن
~وایسا چی؟؟؟؟ کیا دارن میان؟ برای چی؟
+گرفتن لیا؟ پیدا کردن اطلاعات جونگین؟داستان ایزابل؟ محافظت از فلیکس؟ اطلاعات...
~باشه فهمیدم. من چیکار کنم؟
+خونه هان طبقه پائین منه واسه همین فلیکس و هان زیاد بین خونه ها جا به جا میشن.نباید بفهمن کین. میشه خونه تو....
~تو و لینو برام محترمید ولی اینجا تنها محل آرامشمه.فقط یه دروغ ساده سرهم کن.چمیدونم بگو دوستای لینو ان که اومدن واسه ایونت جدیدش؟نظر بدی نبود.بهترینش نبود ولی خب بهتر از هیچی بود قطعا.قبل از اینکه تلفن رو قطع کنم صدای سونگمین توجهم رو از پشت تلفن جلب کرد
∆چاگیا؟ چی شده بیبی
چی؟ چاگیا؟ بیبی؟ فکر نمیکردم انقدر زود چان بتونه مخشو بزنه. ظاهرا همه از من قدرت لاس زنی بهتری دارن
+به به.چاگیا منتظرتونن
~همه چی خیلی یهویی....
+فقط باورم نمیشد بهت پا بده
~اونقدرم سخت نیست.تو زیادی میترسی شانستو امتحان کنی.فقط موقعیتش رو بساز.من باید برم خداحافظ...چرا جدیدا همه جرئت میکنن تلفنو رو من قطع کنن؟ زیادی دارم بهشون آسون میگیرم ها؟
شاید حق دارن.مدتی میشه از جو شکنجه دادن و شاید قتل بیرون بودم.اون ساید هیونجین رو مدتی هست ندیدن.به خاطر فلیکس بود؟ قطعابه ساعتم نگاهی میندازم.تقریبا باید رسیده باشن.مینهو رو میفرستم دنبالشون و خودم تو اتاق مشغول درست کردن یه مکان نسبتا کوچیک براشون میشم که با شنیدن زنگ سر دست از کار دست میکشم
YOU ARE READING
I hate loving you
Fanfictionنمیتونم دوست داشته باشم؟خب دارم. نمیخوام ولی دارم. از این متنفرم که دوست دارم هیونجین.نمیخوام عاشق یه قاتل باشم ولی هستم. نمیتونم نباشم. پس بزار باهات سرد باشم. بزار حداقل فکر کنم میتونم عاشقت نباشم ژانر:طنز،مافیایی،درام،خیلییی کم انگست، اسمات کاپل...