سوم شخص :
از طنابی که به میخِ کوبیده شده تو صخره متصل بود پایین اومد .
طنابی که دورِ امگا و خودش بسته بود تا بتونه امگای بیهوش رو پایین بیاره باز و تنِ سبکش رو رویِ دستاش بلند کرد .
نفس عمیقی از گردنِ سفید و ظریفِ امگا کشید و با بوییدن رایحه ی گل یاس ، لبخند رضایت بخشی زد .
حالا دیگه عجله ای نداشت پس با قدم های آروم و بیخیالی مسافتِ کوتاه تا کشتی رو طی کرد .
آلفا سرخوش بود . جواهر ارزشمندی رو دزدیده بود و فکر استفاده هایی که ازین امگا میتونست بکنه خوشحالش میکرد . کوبیدن تو بدن زیبا و برهنه ش مطمئنا حس فوق العاده میداشت .
پا تویِ آب گذاشت و بعد از چند قدم . به بدنه ی کشتی ضربه زد و با داد اسم یکی از افرادش رو صدا زد : مایکل ، مایکل ..
آلفایی که داشت روی عرشه قدم میزد و نگهبانی میداد ، با شنیدنِ صدای ناخدا سریعا طنابی رو از رویِ گیره ی متصل به تیره ی وسطی بادبان ها برداشت و به طرفِ لبه ی کناریِ کشتی رفت .
خم شد و با دیدنِ ناخدا ، طناب رو پایین انداخت و سر دیگش رو گرفت .
بعد از اینکه " بکش" رو شنید ، یکی از دوستاش رو صدا زد و دو نفری طناب رو بالا کشیدن .
جونگکوک به لبه ی کشتی که رسید ، امگا رو به دستِ یکی از افرادش داد و خودش ، خودشو با یه حرکت بالا کشید و روی عرشه ایستاد .
بند شنلش رو باز کرد و بعد از اینکه شنل رو به دست مایکل داد ، به طرف سورنی که مبهوت شده به امگای زیبایی که بغلش بود نگاه میکرد رفت و از رویِ دستاش برش داشت و تو آغوش خودش گرفتش : چشماتو کنترل کن سورن .
سورن لبخند شیطونی زد و پشتِ سرِ ناخدا که به طرفِ طبقه ی پایینیِ کشتی میرفت دوید : اووو ناخدا اینیکی فرق داره؟ قبلیا که مهم نبود بقیه برهنه ام میدیدنشون . البته بایدم فرق داشته باشه . این یکی خیلی خوشگله .
جونگکوک پله هارو پایین رفت و تو راهرویی که اتاقِ خودش درشِ قرار داشت پیچید و به طرفِ اتاقِ کنار اتاقِ خودش رفت و بعد ازینکه مقابلش قرار گرفت ، رو به سورن گفت : اینقدر حرف نزن و درو باز کن .
سورن شوکه گفت : ولی اینجا اتاق منه .
جونگکوک ابرویی بالا انداخت : میدونم . ولی ازین به بعد اتاق این امگاست . تو پیش متیو بخواب .
سورن خواست حرفی بزنه که با دیدنِ نگاهِ تهدیدآمیزِ ناخدا ، ناچار درو باز کرد و کناری ایستاد تا ناخدا داخل شه .
جونگکوک به طرف تخت رفت و بدن امگا رو روی تخت گذاشت . کنارش روی تخت نشست و همونطور که به چهره ی امگا نگاه میکرد رو به سورن امر کرد : کمی آب بهم بده .
YOU ARE READING
"GYPSY" [KOOKV]
Fanfiction؛ از خوش شانسی امگای کولی بود یا بدشانسیش ... تهیونگ نمیدونست . بعد از اتفاق هایی که افتاده بود و حسی که در انتها تجربه میکرد ، نمیتونست قضاوت کنه . اما قطعا رفتارهایی که در پانزده سالگیش باهاش شده بود نمیتونست حقش باشه . اون معصوم تر و خام تر از ای...