The Last Chapter: The Jasper and Jade

167 26 0
                                    


"جسپر و جید"

بعد از ایستادن برای ساعاتی طولانی، ضعف آزاردهنده‌ای رو احساس می‌کرد؛ نگاهش هر چند دقیقه یکبار روی نمایشگر ضربان قلب می‌نشست و وقتی عرق نشسته روی پیشونی‌اش به دست پرستار پاک شد، زمزمه‌وار تشکر کرد.

- امروز حال خوبی نداشتین، دکتر.

نگاه پزشک مستقیما به بافت خونی خیره بود که زیر انگشت‌های دستکش پوش غرق خونش ذره ذره درمان می‌شد؛ به ندرت پلک می‌زد و رگ‌های سرخ و ظریفی کنج چشم‌هاش، نشسته بود.

- دکتر؟ همه چی مرتبه؟

کامیل گزارشی از وضعیت حیات بیمار جویا شد و نیم‌نگاه سریعی به نمایشگر انداخت:

- چیزی که پرسیدی، از جراحی س...س... سخت‌تره.

- پس هیچ چیز مرتب نیست.

- اتفاقا، یه چیزهایی زیادی مرتبه.

کامیل با لحنی آهسته زمزمه کرد و درحالی که تلاش می‌کرد ذره‌ای از دقتش کاسته نشه، لبخند کمرنگی زیر ماسک روی لب‌هاش نشست:

- در نتیجه‌‌ی این نظمه که دارم پدر می‌شم.

دستیارش درست در زمانی که جمله‌ی کامیل به پایان رسید، با دستپاچگی فریاد زد:

- چی گفتید دکتر؟

کامیل برای لحظه‌ای نگاهش رو روی چشم‌های گرد و گشاد شده‌ی اطراف تخت جراحی گردوند که مستقیما بهش خیره شده بودن و بعد دوباره نگاهش رو معطوف کارش کرد:

- چیه؟

لبخند کم‌رمقی زد و زیرلب گفت:

- نکنه فکر م...م...می‌کردید اجاقم کوره؟

صدای خنده‌‌های کوتاهی رو در اطرافش شنید و دستیارش به آرومی گفت:

- فکر می‌کردیم شما وقتی برای تشکیل خانواده ندارید. خیلی ناگهانی بود...

- داری از ژن یک آلفای سلطه‌گر خشن صحبت می‌کنی، یادت رفته؟

برخلاف طنز کلامش، خستگی و غم از نگاه و رفتارش هویدا می‌شد؛ با وجود اینکه به ژوان و گرگ‌های کوچولویی که برای اومدن به دنیای کامیل کم طاقتی می‌کردن امیدوار بود، نمی‌تونست نگرانی‌‌هاش رو آروم کنه.

گزارشی از وضعیت حیات بیمار گرفت و نیم‌نگاهی به صفحه‌ی نمایشگر انداخت؛ هنوز ضربان ضعیف و گوشنواز کوچولوها رو جایی در گوشه‌ی ذهنش حفظ کرده بود.

__________

آب خنکی به صورتش زد و نگاهی به چشم‌های خواب‌زده‌ی سرخش توی آینه انداخت؛ نفس عمیقی کشید و تار‌ موهای کهربایی رنگش رو که کمی خیس شده بود، به عقب روند.

Juanne ∥ ژوان {Hamira verse, NamMin}Where stories live. Discover now