"تردید"
باریکهی نور روی مژههای بلندش نشست و با گرمای مطبوعش پلکهای غرق خواب کامیل رو نوازش داد.
از شب قبل هر چند دقیقه یکبار دستش به طور ناخودآگاه پتوی روی تن ژوان رو بررسی میکرد تا مطمئن بشه که جسم امگا گرمه و پتو رو از روی خودش کنار نزده؛ اما اینبار وقتی پتو رو لمس کرد، با جای خالی امگا مواجه شد.
برخلاف میلش پلکهاش رو حرکت داد تا اونها رو به هر زوری بود، باز کنه و از خواب بیدار بشه تا بتونه نگرانی خودش رو برطرف کنه اما جسمش بخاطر خواب آشفتهی اون شب، خسته و پلکهاش سنگین بود.
تنها زمانی که موفق شد برای دقایق بیشتری بخوابه، از زمان طلوع صبح بود و اطمینان داشت که اون موقع، برای آخرین بار شرایط ژوان رو بررسی کرده.
پلکهاش از هم باز شد و درحالی که با دید تارش اتاق رو میگشت، کلافه روی پهلو چرخید.
میدونست که ژوان خونه نیست و حالا باید خیلی دور میبود.
نتی از رایحهی شیرین امگا رو روی بالش و رخت خوابش احساس میکرد اما از سردی اونها و کاستی رایحه، میتونست کامیل رو از رفتن ژوان در ساعاتی قبل مطمئن کنه.
از لحظهای که امگا رو مارک کرد و اون ارتباط روحی شکل گرفت، انگار میدونست که این اتفاق میافته؛ به همین دلیل هم تا صبح مدام بیدار میشد...
حالا هم که اون نگرانی به واقعیت بدل شده بود، دوری و آشفتگی امگا رو احساس میکرد و بیدلیل کلافه بود.
آهسته توی جا نشست و با سر انگشتهاش، پلکهای سوزناکش رو فشرد؛ با کنار زدن پتو از روی تخت پایین اومد و با حس حضور گرگی در نزدیکی خونهاش، اخمهاش رو درهم کشید.
بلوز بافتش رو از روی دستهی تخت برداشت و سریع اون رو تنش کرد تا خودش رو به در خونه برسونه.
از مقابل آینه رد میشد که با خودنمایی کردن هیکیهای سرخ و کوچک روی گردنش، برای لحظهای به تماشا ایستاد؛ قبل از اونکه فرصت کنه تا ببینه چه حسی نسبت به اون تغییر ناگهانی در کوتاهترین زمان ممکن داره، صدای در رو شنید.
کمی موهاش رو مرتب کرد و با چهرهای اخمکرده، خودش رو به در خونه رسوند:
- صبح بخیر، ارباب جوئل.
یک جفت چشم تیلهای آبیرنگ درخشان، که شباهت عجیبی به نگاه سرکش ژوان داشت، منتظر و کمی نگران چهرهی کامیل رو میکاوید و لحظهای بعد صدای نفسهای کوتاه امگای رهبر که مشخصا با عجله خودش رو به اونجا رسونده بود، با کلامش همراه شد:
- صبحت بخیر، کامیل عزیز...
تعلل کوتاهی که بین جملاتش افتاد، با نشستن نگاهش روی رد هیکیهایی که گردن مرد رو کبود کرده بود، بیش از حد کشدار شد و امگا وقتی به خودش اومد، به سرعت نگاهش رو زیر انداخت:
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Juanne ∥ ژوان {Hamira verse, NamMin}
Hayran Kurgu🔴 #Full 🔴 داستان ژوان، گریزی به دنیای خلق شدهی هامیرا ( #HaMira ) با ژانرهای امگاورس، هایبریدی، امپرگه که عاشقانهای سرکش و قدیمی رو به تصویر میکشه. طبق توضیحاتی که در پارت 00 داده شده، آشنایی کلیای با شخصیتهای داستان هامیرا پیدا میکنین اما خ...